گنجور

 
فصیحی هروی

غم عشقت به عالم در نگنجد

بلی این روح در پیکر نگنجد

دلم از مهر غم پرگشت چندان

که ترسم غم در آن دیگر نگنجد

شهید خنجر شوق تو چندان

به خود بالد که در محشر نگنجد

شراب شوق ما را نشئه‌ای هست

که در پیمانه و ساغر نگنجد

مریضان بلا بالین غم را

هوای عافیت در سر نگنجد

فصیحی شاهد نومیدی ما

حریف صبر را در بر نگنجد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode