گنجور

 
فصیحی هروی

بر خرمنم طلیعه برقی گذار کرد

از شعله مو به موی مرا مایه‌دار کرد

اقبال دیده‌بین که ز مصر وصال دوست

بر هر نگاه حسرت دیدار بار کرد

شوخی نگر که شعله یک لاله‌زار داغ

از ما گرفت و بر جگر ما نثار کرد

ابری برآمد از چمن عشق داغ ریز

گلزار بودم از کرمم لاله‌زار کرد

چون بوی گل مرید نسیمم که فیض آن

هر جا گذشت همچو منش بیقرار کرد

پیمود از آن شراب به من چشم مست دوست

کز توبه نکرده مرا شرمسار کرد

دل را سموم اشک فصیحی تمام سوخت

آخر گیاه تشنه‌لب ما بهار کرد