گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

جانم در آن آرزوی وصال محمد است

چشمم در انتظار جمال محمد است

قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست

از شوق روی ماه مثال محمد است

جسمم ضعیف چون مه نو نیست از فلک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ماه من نخل قدت سرو خرامان منست

سرو من ماه رخت شمع شبستان منست

می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش

هجر تو درد من و وصل تو درمان منست

دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست

باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست

دید چون لطف جمالت باز بر هم زد زرشک

نقش بند دهر در گلزار هر آیین که بست

گر خورد خونابه دل بر یاد لعلت دور نیست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

صیقل آیینه دلها نم چشم ترست

هر کرا نمناک تر دیده دلش روشن ترست

روز نومیدی مراد از قطرهای اشک جو

رهبر گم گشتگان در ظلمت شب اخترست

گریه کن آب چشمی ریز گر صاحب دلی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

عمر دراز من که پریشان گذشته است

در آرزوی گیسوی جانان گذشته است

ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست

اوقات ما همیشه به هجران گذشته است

داریم آتشی ز تو در دل که سوختست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است

خوش باش کین معامله چندان نمانده است

جان را ز بیم هجر بجانان سپرده ام

هجری میانه من و جانان نمانده است

از اشک چشم تر زده آبی بر آتشم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست

اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست

داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی

غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست

شرط حسنست آن که طاق آن خم ابرو دو تاست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

زلال فیض بقا رشحه ز جام منست

حیات باقی من نشاه مدام منست

بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر

حریم درگه پیر مغان مقام منست

مراست حرمتی از فیض می که پیر مغان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست

این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست

سرو و گل تا ز قد و روی تو دیدند شکست

باغبان را سر و برگ چمن آرایی نیست

همدمی چون غم او نیست دم تنهایی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مه دلاک من آیینه اهل نظر است

هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است

در تمنای وصال دم تیغش همه دم

عاشقان را تن چون موی بخونابه تر است

همه را غرقه بخونست دل از غمزه او

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

خورشید بسی خاک‌نشین شد به هوایت

روزی نتوانست که بوسد کف پایت

فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر

حرفی نشنیدم ز لب روح‌فزایت

خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

باغبان لطف قد آن سرو در شمشاد نیست

کی نماید تربیت جایی که استعداد نیست

گر خط دور لبت را بر زبان آرم مرنج

نقش شیرین را ضرر از تیشه فرهاد نیست

ساغر خونابه دل بسته ره بر ناله ام

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست

تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است

جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست

غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است

شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

در هجر یار حال دل زار مشکل است

زین حال واقف ار نشود یار مشکل است

آسان بوصل یار رسیدن توان ولی

در وصل یار دیدن اغیار مشکل است

طعن است بر من از همه سو کار دشمنان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

ای طربخانه دل خلوت سلطان غمت

پرده دیده سراپرده خاک قدمت

وعده داد مرا ماه من امشب ای صبح

بخدا گر همه صدقست نگه داردمت

بعلاجی دگرم حال مگردان که مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرم بزبان

قصه درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت

مکش ای گل که بگردن نفتد خون منت

غایت لطف تن از چشم منت کرد نهان

این چه جورست که من می کشم از لطف تنت

خاک گشتم که مرا سایه ات افتد بر سر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

بتی که شیوه خوبی به از تو داند نیست

پری وشی که ز دست توام رهاند نیست

هزار نامه نوشتم بیار لیک چه سود

کسی که لطف نماید باو رساند نیست

دهد بدست تو هرکس که هست نقد حیات

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

گل بباغ آمد ولی از عمر خود کامی نیافت

خارها در زیر پهلو داشت آرامی نیافت

کرد بلبل پیش گل بنیاد درد دل بسی

زود گل بگذشت و آن درد دل اتمامی نیافت

وه چه ملکست این که دور گل گذشت کس درو

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۱
sunny dark_mode