گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

آنم که ببزم کسم آهنگ نبودست

در پهلوی من جای کسی تنگ نبودست

یوسف که از او آن همه خونابه کشیدند

عاشق کش و بیباک بدین رنگ نبودست

چندانکه بهار آمده و رفته گل از باغ

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

یار را چون هوس صحبت درویشانست

گر قدم رنجه کند دولت درویشانست

جگر پاره و داغ دل خونابه چکان

لاله ی عیش و گل عشرت درویشانست

پای بر چشم فقیران نه و اندیشه مکن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهار و لاله ما بی گل و پیاله گذشت

پیاله یی نکشیدیم و دور لاله گذشت

نیافت در گره غنچه ی دلم سببی

صبا که در چمن گل به صد رساله گذشت

غریق بحر امیدم که در سفینه ی نوح

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت

گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت

خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن

گویا همین دم از جگر چاک من شکفت

هر گل که نقشبند جمال تو نقش بست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

دوش جان زندگی از چشمه ی حیوان تو داشت

دیده آب دگر از چاه زنخدان تو داشت

دل بسی چاشنی ازچشمه ی نوش تو گرفت

دیده چندین نمک از پسته ی خندان تو داشت

روزگار دل دیوانه برآشفت که دوش

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست

آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست

عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست

ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست

غرض از مهلت ده روزه ام اثبات وفاست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

باز آن رخ شکفته عرقناک بهر چیست

وان زلف تاب داده بپیچاک بهر چیست

مگذار زنده هر که نخواهی، ترا چه غم

چشم سیاه و غمزه ی بیباک بهر چیست

مردم ز رشک غیر زبانم چه می دهی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

هرگز به ازین پسر نبودست

نازکتر ازین بشر نبودست

از عمر چه کام دیده باشد

دستی که در آن کمر نبودست

بس وحشی و شرم روست پیداست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گواه حال مستی بمکتب چشم پر خوابت

فروغ مجلس می گشت نور طاق محرابت

چه شیرینیست در نازت که در هر کوچه شیرینی

بدندان لب گزد هر دم ز شوق شکر نابت

چنان مستم که شمع از شخص و شخص از سایه نشناسم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

پیش تو ناز سروسهی جز نیاز چیست

جایی که قامت تو بود سرو ناز چیست

بهر چه دامن از من افتاده می کشی

یا رب چه کرده ام سبب احتراز چیست

تا دل بدام حلقه ی زلف تو بسته ام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست

نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست

نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت

کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست

چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت

زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت

مژده ی مهر و وفا می دهم یار مدام

خود ندیدم که دمی جور و ستم باز گرفت

حال آن خسته چه باشد که طبیبش بعلاج

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست

نهال قد ترا آب خضر در قدمست

خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن

مراد از قلم آفرینش این رقمست

بغیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

قد تو نهالیست که آتش ثمر اوست

دیوانه ی آن بادیه ام کاین شجر اوست

آراسته باد این چمن حسن که هر روز

فیض نوام از لاله و ریحان تر اوست

زلفت گرهی بست بهر قطره ی خونم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

آبی که بسته اند بدلها دهان تست

نقدی که آن بدست نیاید میان تست

آتش زند به دامن دلها هزار بار

این خال نیلگون که به کنج دهان تست

چندانکه روز می گذرد می شود زیاد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باران و موج آب و می و روز عشرت است

از هر طرف که می نگرم دام صحبت است

بوی بهار مژده ی فردوس می دهد

وین خوبی هوا اثر لطف رحمت است

آمد برای عشرت این فصل در جهان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

طبیبم دید و درمانم ندانست

دوای درد پنهانم ندانست

بوصلم مژده داد اخترشناسی

ولیکن آفت جانم ندانست

چه آتش بود رو آورد در من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

چشمت ز حال ما چو نظر باز می گرفت

این شیوه کاشکی هم از آغاز می گرفت

دل از بهانه ی تو زبون شد، چنین بود

چون یا نکته دان سخن ساز می گرفت

فریاد کس نمی شنوی ور نه آه من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خوش آن دمید که در دام روزگار نسوخت

نیامد از عدم اینجا و زار زار نسوخت

کدام تنگدل از باده گرم گشت شبی

که چند روز دگر از غم خمار نسوخت

که دل به وعده ی شیرین لبی مقید ساخت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شب دیده ام مشاهده ی آن جمال داشت

هرچند گریه کرد و لیکن وصال داشت

از نازکی نداشت تنش طاقت نظر

حیران آن گلم که چه نازک نهال داشت

رخ بر فروز بر همه کس تا ابد بتاب

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۹
sunny dark_mode