گنجور

 
بابافغانی

قد تو نهالیست که آتش ثمر اوست

دیوانه ی آن بادیه ام کاین شجر اوست

آراسته باد این چمن حسن که هر روز

فیض نوام از لاله و ریحان تر اوست

زلفت گرهی بست بهر قطره ی خونم

فریاد ازان خوشه که این دانه بر اوست

زانروز که از دست صنم توبه شکستم

سوگند درستم همه بر جان و سر اوست

هم قوت دل بخشد و هم روشنی چشم

آن گوهر سیراب که زیب کمر اوست

فی الجمله ازان قطره که یکذره وجودست

میلش بهوا داری و جذب شکر اوست

امروز اگر گریه گره کرد فغانی

بسیار ازین آبله ها در جگر اوست