گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

به فال فرخ و پیروز بخت و طالع سعد

چو مه برآمد شه زاده بر سریر سرور

چراغ دوده سلغر که نور طلعت او

کند فروغ رخ آفتاب را مستور

جم دوم عضدالدین پناه ملک عجم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

خدایگانا دست مبارکت شب دوش

به یک ندب دو سه فارد بباخت بی تاخیر

زیاد باد ترا زندگانی اندر ملک

که کعبتین نکرد از برای من تقصیر

سه تا ببردم و با خود ز بیم می گفتم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

که رساند به سمع خسرو عصر

قصه ای از من غریب فقیر

گوید ای در خرد دقیق نظر

گوید ای در هنر عدیم نظیر

گوید ای در جهان به جود خبر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

شرف الدین محمد حسنی

فخرآل رسول و تاج تبار

آنکه بد نور دیده زهرا

وانکه بد پشت حیدر کرار

زین جهان غرور و دار فنا

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

صاحب عصر شمس دولت و دین

ای به تو زنده جان اهل هنر

آن مدبر توئی که در تدبیر

فلک از خط تو نتابد سر

حکم تو امهات را حاکم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر

تنم بگداخت زین زندان دلگیر

نه شب مه بینم و نه روز خورشید

نه بر من می وزد بادی به شبگیر

زبونم کرد ایام تبه کار

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

سفینه ای به من آورد صدر دریا دل

بدان غرض که ز کلکم شود سواد پذیر

گشادم و ز سوادش کتابتی دیدم

چو عقد لولو منثور و سمط در نثیر

همه به صفحه کافور مشق کرده به مشک

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

خسروا راز هفت پرده چرخ

پیش رای تو می شود ظاهر

گر به هیبت در آسمان نگری

چرخ در دور تو شود فاتر

قدرت آنجا رسید کز رتبت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

کریم پارس و اصیل عراق شمس الدین

زهی که ملک ز نام تو یافته اعزاز

توئی که فکر تو گر بر فلک گذار کند

زلوح چرخ بخواند همه دقایق راز

براق قدر تو گر سرکشد ز عالم کون

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

زندگانی خسرو نقبا

باد چون مدت زمانه دراز

در نظام امور و رفعت قدر

با حصول مراد و نعمت و ناز

به هر آن کار کآورد رخ و رای

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

در طوس دوش گفتم خرم نیم چرا

یاریم گفت ساده دلا خرمی و طوس؟

گفتم کز آدمی اثر اینجا نیافتم

گفتا تو نیز گاو شدی آدمی و طوس؟

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

دی یکی رقعه به نزد من رسید از صدر شاه

وانگهی نام همایون شهنشه بر سرش

خط اشرف را بدیدم کرده باقی نام من

گفتم اینک گنج کافتادم به ناگه بر سرش

من که باشم یا چه خاکم کآسمان گر یافتیش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

ای به حق شاهی که قدرت از علو مرتبت

بر سر شاه فلک دیده ست پای تخت خویش

من ز خاک پارس چون برداشتم رخت امید

گفتم آرم سوی خاک آستانت رخت خویش

پارسالت دور از اکنون خود نبد پردخت من

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

ای به همت بر آفتابت دست

وی به رفعت از آسمانت فراغ

پیش رای تو نور مهر بود

چون بر مهرگاه چاشت چراغ

خاک پایت ز راه نکهت خلق

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

زمین با فلک گفت دوش از سر عجز

و فی الله من کل حطب جنابک

چرا رونق و رسم و آئین نمانده ست

ز ملکی که راند اردشیر بن بابک

فلک گفت بینی و دانی و پرسی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

به سعد طالع و فرخنده روز فرخ فال

زماه ی شده وز سال خی و نون با دال

مهی که بود بشیر قدوم او شعبان

مهی که هست نقیص رسوم او شوال

به عون ایزد و یاری چرخ و نصرت بخت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷

 

ز چشم از دل خویش خونت خوردم

ازان با غم جفت و از کام فردم

ازین چشم و دل آب و رنگی ندیدم

به جز اشک خونین و رخسار زردم

چو با مردم چشم خود برنتابم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

بی سایه تو مباد فرقم

بی خاک درت مباد خوابم

بی یار شدم زبنده مگسل

بیهوده مبر ز چهره آبم

سلمان توام چو من نیابی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

سپهر قدرا دریادلا خداوندا

توئی که غاشیه مهر تست بر دوشم

ز جام طبع به هر مجلسی که بنشینم

نخست باده حمد و ثنای تو نوشم

همه مدیح تو می گسترم چو در سخنم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

به حکم قاطع مخدوم سرور اسلام

بهاء ملت و دین خواجه سپهر غلام

کمینه چاکر محکوم بنده فرمانش

به دست خویش که فرمانده است بر اقلام

به چند ساعت روز و کم از دو دانگ شبی

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode