گنجور

 
مجد همگر

خدایگانا دست مبارکت شب دوش

به یک ندب دو سه فارد بباخت بی تاخیر

زیاد باد ترا زندگانی اندر ملک

که کعبتین نکرد از برای من تقصیر

سه تا ببردم و با خود ز بیم می گفتم

پگاه خیز و ره خانه گیر و یاد بگیر

به ده هزار ظرافت ندب به آخر شد

به لعب رقص و کچول و به ضرب نغمه زیر

کنون بماندم در انتظار آن رهنک

سراسر سخن این است از طویل و قصیر