گنجور

 
مجد همگر

زندگانی خسرو نقبا

باد چون مدت زمانه دراز

در نظام امور و رفعت قدر

با حصول مراد و نعمت و ناز

به هر آن کار کآورد رخ و رای

باد یارش خدای بی انباز

رای عالیش را کنم معلوم

حال من چاکر از طریق جواز

دین پناها دلم به حضرت تو

بیش از آن دارد اشتیاق و نیاز

که به سعی قلم به صد طومار

نتوان شمه ای نمودن باز

روزکی چند شد که دور از تو

در شادی نشد به رویم باز

با من آن می کند عنای فراق

که به مهره کند مشعبده باز

خود چه تاب آورد تذرو ضعیف

در کف انتقام چنگل باز

به خدائی که دار ضرب فلک

از طلای نجوم کرد به ساز

صنع او هر سحر سبیکه خور

آرد از کوره افق به فراز

درم ماه را دو نیمه کند

هر به یکماه بی میانجی گاز

که عیار دلم به بوی خلاص

در فراق تو هست جفت گداز

گاه تحریر شوق و درد فراق

با قلم راست چون بگویم راز

کلک سرگشته در موافقتم

ناله و گریه می کند آغاز

بر دلم عیش تلخ می دارد

فرقت دوستان غم پرداز

روضه مشهد ارچه روحانیست

حبذا بام مسجد شیراز

زه زهی کعبه ای که مرغ دلم

در فضای تو می کند پرواز

گر بیابد نسیم جان بخشت

جسد مرده روح یابد باز

هان و هان ای برید باد سحر

رنجه شو یکزمان و نیک بتاز

خاک درگاه آن جماعت بوس

که فلکشان برد به طوع نماز

یک به یکشان دعای من برسان

از در دل نه از ره آواز

خاصه مولا قوام ملت و دین

آن مکان مکارم و اعزاز

باز امام امم عزیزالدین

آنکه بر کسوت مدیست طراز

سرور دین عماد ملت و دین

به هنر خلق را نمود اعجاز

افضل دین و دولت اضل عصر

آن به فضل از جهانیان ممتاز

تاج سادات و تاج دین جعفر

آن رفیق شفیق دوست نواز

آنکه خوانمش جعفر طیار

از سر صدق نه ز روی مجاز

لیک شد نقطه ای ز بی سوری

شد به تصحیف جعفر طناز

این لطیفه ازان لطیف تر است

که بیاید تصرف غماز

شد گسسته طویله سخنم

از کششهای محنت ره آز

مثل میل دو دولت درشان

عشق محمود باد و حسن ایاز

نرسد حادثه به حضرتشان

کایمن است آسمان ز تیرانداز