گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ای خداوند خردمند و جهان داور دانا

وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا

ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی

سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا

به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

به شغل انتظار مهوشان در خلوت شب‌ها

سر تار نظر شد رشته تسبیح کوکب‌ها

به روی برگ گل تا قطره شبنم نپنداری

بهار از حسرت فرصت به دندان می‌گزد لب‌ها

به خلوتخانه کام «نهنگ لا» زدم خود را

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

پس از عمری که فرسودم به مشق پارسایی‌ها

گدا گفت و به من تن درنداد از خودنمایی‌ها

فغان زان بلهوس برکش محبت پیشه کش کز من

رباید حرف و آموزد به دشمن آشنایی‌ها

بت مشکل‌پسند از ابتذال شیوه می‌رنجد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ز من گرت نبود باور انتظار، بیا

بهانه‌جوی مباش و ستیزه‌کار، بیا

به یک دو شیوه ستم، دل نمی‌شود خرسند

به مرگ من که به سامان روزگار بیا

بهانه‌جوست در الزام مدعی شوقت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

خیز و بیراهه روی را سر راهی دریاب

شورش افزا نگه حوصله کاهی دریاب

عالم آیینه رازست چه پیدا چه نهان

تاب اندیشه نداری به نگاهی دریاب

گر به معنی نرسی جلوه صورت چه کم ست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر پس از جور به انصاف گراید چه عجب؟

از حیا روی به ما گر ننماید چه عجب؟

بودش از شکوه خطر ور نه سری داشت به من

به مزارم اگر از مهر بیاید چه عجب؟

رسم پیمان به میان آمده خود را نازم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

جنون محمل به صحرای تحیر رانده است امشب

نگه در چشم و آهم در جگر وامانده است امشب

به ذوق وعده سامان نشاطی کرده پندارم

ز فرش گل به روی آتشم بنشانده است امشب

خیال وحشت از ضعف روان صورت نمی بندد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

از انده نایافت قلق می‌کنم امشب

گر پرده هستی‌ست که شق می‌کنم امشب؟

هان آینه بگذار که عکسم نفریبد

نظاره یکتایی حق می‌کنم امشب

آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سحر دمیده و گل در دمیدنست مخسپ

جهان جهان گل نظاره چیدنست مخسپ

مشام را به شمیم گلی نوازش کن

نسیم غالیه سا در وزیدنست مخسپ

ز خویش حسن طلب بین و در صبوحی کوش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت

که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت

چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من

ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت

سواد سایه همان صورت گلیم گرفت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت

که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت

به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم

قضا به عربده در چشم پاسبانم سوخت

شنیده ای که به آتش نسوخت ابراهیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت

دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت

نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد

سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت

سینه از اشک جدا، دیده جدا می سوزد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

اندوده به داغی دو سه پر کاله فرو ریخت

چون برگ شقایق جگر از ناله فرو ریخت

آتشکده خوی تو نازم که ز طرفش

رفتم شرر و داغ گل و لاله فرو ریخت

بر ساده دلانت به وفا جلوه همی داد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست

شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست

نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت

شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست

رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

منع ز صهبا چرا باده روان پرور است

خوف ز عصیان عبث خواجه شفاعتگر است

پرتو مهر و مه است نور به چشم اندرون

گرچه بود در قدح اصل می از کوثر است

عهد جوانی گذشت توبه نکردم هنوز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

هر چه فلک نخواسته ست هیچ کس از فلک نخواست

ظرف فقیه می نجست باده ما گزک نخواست

غرقه به موجه تاب خورد تشنه ز دجله آب خورد

زحمت هیچ یک نداد راحت هیچ یک نخواست

جاه ز علم بی خبر علم ز جاه بی نیاز

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بس که درین داوری بی اثر افتاده است

اشک تو گویی مرا از نظر افتاده است

عکس تنش را در آب لرزه بود هم ز موج

بیم نگاه خودش کارگر افتاده است

ناله نداند که من شعله زیان می کنم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

از فرنگ آمده در شهر فراوان شده است

جرعه را دین عوض آرید می ارزان شده است

چشم بد دور چه خوش می تپم امشب که به روز

نفس سوخته در سینه پریشان شده است

در دلش جویی و در دیر و حرم نشناسی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

جیب مرا مدوز که بودش نمانده است

تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است

سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت

دل پاره آتشی ست که دودش نمانده است

داد از تظلمی که به گوشت نمی رسد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

گر بار نیست سایه خود از بید بوده است

باری بگو که از تو چه امید بوده است؟

شادم ز درد دل که به مغز شکیب ریخت

نومیدیی که راحت جاوید بوده است

ظالم هم از نهاد خود آزار می کشد

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode