گنجور

 
غالب دهلوی

از انده نایافت قلق می‌کنم امشب

گر پرده هستی‌ست که شق می‌کنم امشب؟

هان آینه بگذار که عکسم نفریبد

نظاره یکتایی حق می‌کنم امشب

آتش به نهادم شده آب، از تف مغزم

از تب نبود این که عرق می‌کنم امشب

جان بر لبم اندازه دریا کشییم نیست

از می طلب سد رمق می‌کنم امشب

از هر بن مو چشمه خون بازگشادم

آرایش بستر ز شفق می‌کنم امشب

می می‌چکد از لعل لبش در طلب نقل

مشتی ز کواکب به طبق می‌کنم امشب

نازم سخنش را و نیابم دهنش را

خوش تفرقه در باطل و حق می‌کنم امشب

عمری‌ست که قانون طرب رفته ز یادم

آموخته را باز سبق می‌کنم امشب

غالب نبود شیوه من قافیه‌بندی

ظلمی است که بر کلک و ورق می‌کنم امشب