کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱
دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی
این متاعیست که در گوشه تنها یابی
گوشه ای گیر که از یاد خلایق بروی
نه که از عزلت خود شهرت عنقا یابی
ایکه دلشاد بتحسین عوامی چه شود
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲
ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری
پروانه ای ندانم، بهر چه پر نداری
از کج گلخن تن عزم وطن نکردی
ای اخگر فسرده، شوق شرر نداری
تنها روی چو مردان، ناید زتو که چون موج
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳
چه نیکو گفت با گردنکشی سر در گریبانی
که ما را نیز در میدان دلتنگیست جولانی
ز بیبرگی متاع خانه من نیست غیر از این
به جز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی
گل رخسارهات آب دگر دارد، سرت گردم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴
نزد این خلق از رواج باطل حق دشمنی
حرف حق گو، چون اناالحق گوی باشد کشتنی
بسکه در پای خیالت هر زمان سر مینهم
در جوانی چون هلالم گشته قامت منحنی
بر جرس این طعنه می آید که در راه طلب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵ - در مدح شاهجهان
به راه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیایی
دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی
زمان راحتم چون خواب پا عمر کمی دارد
مگر آسایش خواب اجل محکم کند پایی
بنازم چشم داغت را عجب بیناییای دارد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶
بصحرای هوس تا کی دلا سر در هوا گردی
نمی بینی رهی ترسم که گم گردی چو وا گردی
تو بر تن کی توانی چار تکبیر فنا گفتن
که هر جا چار راهی بنگری خواهی گدا گردی
بتن نقش حصیر فقر وقتی دلنشین گردد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷
یکسر مو نیست در زلف تو بیتاب و خمی
هر خم از جمعیت دلها سواد اعظمی
می کنم درمان دل صد چاک را از سوز عشق
آتشست ار زخم مجمر دیده گاهی مرهمی
همچو مرغان آشیان گم کرده ام از جستجو
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸
چنان دل کند، میباید ازین تنگآشیان باشی
که خود را در قفس دانی اگر در گلستان باشی
دلا زین همرهان کارت به جایی میرسد آخر
که منتدار از همراهی ریگ روان باشی
به ترک مقصد ار ممنون خود باشی از آن بهتر
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
زتیغ تو بر دل در آشنائی
گشادیم شاید ازین در در آئی
نگه را بمژگان رسان، چند باشد
میان دو همخانه ناآشنائی
سر الفت ابروان تو گردم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی
هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ
کو حبابی که بدریا نکند سر گوشی
اخگر از عاقبت کار جهان باخبرست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱
صد رنگ ناله دارد بیمار زندگانی
اینست عندلیب گلزار زندگانی
گر دیده را ببندم، راه نفس بگیرد
از بس کناره گیرم از کار زندگانی
با کاروان هستی دیدیم، یک متاعست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲
خموش باش دلا عرض مدعا کردی
زبان به بند، سر گریه را چو وا کردی
ز شوخی ارچه بیکجا قرار نیست ترا
برون نمی روی از خاطری که جا کردی
بگلشن از قدمت داغ لاله مرهم یافت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳
فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری
که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری
چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده
که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری
ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴
از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی
چون خاک بهر جا که روی باب نباشی
ناخوانده مرو بر در کس تا زگرانی
بار دل یک شهر چو سیلاب نباشی
مگشای زبان به ز خودی را چو به بینی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵
دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری
طبیب را چه گنه درد بیدوا داری
چگونه رو نمائی بما تهی دستان
تو کز نقاب تمنای رونما داری
اگر تو دست دهی باغ می کند سودا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی
زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی
دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی
بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخنها را
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷
زهی بعشق رخت کار شمع سربازی
زنسبت قد تو سرو در سرافرازی
زگریه باخته ام دیده را همین باشد
بنزد دیده وران معنی نظر بازی
چنین بخاک گر افتاده ام ز پستی نیست
[...]