گنجور

 
کلیم

به راه او چه در بازیم، نه دینی نه دنیایی

دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی

زمان راحتم چون خواب پا عمر کمی دارد

مگر آسایش خواب اجل محکم کند پایی

بنازم چشم داغت را عجب بینایی‌ای دارد

به غیر از سینهٔ پاکان ندیدم خوش کند جایی

بیابان را به شهر آوردم از جذب جنون خود

ز سیلاب سرشکم، خانه‌ام گردید صحرایی

به عشق ار برنمی‌آیی، مکش پروانه‌سان خود را

نداری در جگر آبی، به آتش کن مدارایی

به یک پیمانه ساقی گفت‌و‌گوی عقل کوته کن

ترا کز دست می‌آید، به این هنگامه زن پایی

به عالم آنچنان با چشم و دل سیری به سر بردم

که گر از فاقه می‌مردم، نمی‌پختم تمنایی

کلیم از خامه کار تیشهٔ فرهاد می‌کردم

که بر سر هست چون شاه‌جهانش کارفرمایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی

به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی

قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی

چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی

نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

سنایی

ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی

تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی

ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی

ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی

پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی

[...]

انوری

خرد را دوش می‌گفتم که ای اکسیر دانایی

همت بی‌مغز هشیاری همت بی‌دیده بینایی

چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد

که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی

کسی کاندر جهان بی‌هیچ استکمال از غیری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی

زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی

امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم

خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی

اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه