زهی بعشق رخت کار شمع سربازی
زنسبت قد تو سرو در سرافرازی
زگریه باخته ام دیده را همین باشد
بنزد دیده وران معنی نظر بازی
چنین بخاک گر افتاده ام ز پستی نیست
که ریخت بال و پرم از بلند پروازی
بسان شعله شمعست الفت من و تو
بمن یکی شده ای لیک در نمی سازی
غبار من بره دوستی نشسته چنان
که برنخیزد اگر رخش کین برو تازی
بدستگیری واماندگان چنان خو کن
که نقش پا را هم بر زمین نیندازی
کلیم پیر شدی تا بکی چو طفل سرشک
ز تیغ خوبان در خاک و خون کنی بازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر از عشق خود به معشوقی چون شمع صحبت میکند و او را با سروی بلند و پر از سرافرازی میسازد. این عشق او را به حالتی از اشک و اندوه دچار کرده و نشان میدهد که عاشق با وجود پستی و حقارتش، هنوز هم به عشق خود افتخار میکند. او به شباهت عشقشان به شعله شمع اشاره میکند و بیان میکند که این عشق تنها در قلب او وجود دارد، اما به راحتی با آن نمیتواند ارتباط برقرار کند. شاعر همچنین به دوستی و حمایت از دیگران اهمیت میدهد و از کسانی که در مشکل هستند، میخواهد تا دستگیری و یاری کنند. نهایتاً، شاعر به تجربه و پختگی خود در عشق اشاره میکند و از درد و رنج ناشی از زیبایی معشوق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهرهات، شمعها هم برای تو مانند سربازانی در صف ایستادهاند. قد تو همانند سرو، همیشه در اوج و افتخار است.
هوش مصنوعی: از گریه چشمانم را باختهام، و این برای من همین است که نزد کسانی که درک عمیقی از زیبایی دارند، مفهوم عشق و زیبایی را به شیوهای خاص میفهمند.
هوش مصنوعی: من از روی پستی به زمین افتادهام، این دلیل بر این نیست که به خاطر بلند پروازیام بال و پرم را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: مانند شمعی هستیم که شعلهاش ما را به هم پیوند داده، اما تو به من اجازه نمیدهی که به این نزدیکی واقعی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: من غبار دوستی را بر چهره خود احساس میکنم، به گونهای که اگر هم بخواهد، نتواند از آن پاک شود و حتی اگر چهرهام در برابر خشم هم قرار بگیرد، این غبار از بین نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: به گونهای با افرادی که در زندگی دچار مشکل شدهاند رفتار کن که حضور تو هیچ نشانهای بر جای نگذارد و آنها احساس کنند که در آرامش و امنیت هستند.
هوش مصنوعی: ای کلیم، تو پیر شدی، تا کی مانند کودکی با اشکهایی که از زیباییها بر زمین میریزد، در خاک و خون بازی خواهی کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی ! جمال تو بر ماه کرده طنازی
سزاست بر سر خوبان تو را سرافرازی
به چشم طنز کنی گر کنی به ماه نظر
بدان جمال تو را هست جای طنازی
به دست قهر ز لشکر گه جمال همی
[...]
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
[...]
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی
فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی
خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
[...]
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
بگو نظارگیان را صلای جانبازی
ز روی خوب نقاب آنگهی براندازی
که جان جمله جهان ز انتظار بگدازی
نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم:
[...]
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.