دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری
طبیب را چه گنه درد بیدوا داری
چگونه رو نمائی بما تهی دستان
تو کز نقاب تمنای رونما داری
اگر تو دست دهی باغ می کند سودا
بهار را بخزانی که در حنا داری
دلا همای سعادت نه زیر این سقف است
برون رو ار هوس سایه هما داری
حجاب بیش کن از هر که عیب دان تو اوست
مبین در آینه خود را اگر حیا داری
نه صبر ماند بجا و نه دل تو هم ایجان
زتن در آی دگر در وطن کرا داری
چنان بکج نظری مایلی دلا که مدام
بدست آینه و روی بر قفا داری
کلیم غم ز پی روز بد ذخیره مکن
بخور بخاطر جمع آنچه هست تا داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان نگرانیها و تفکرات عمیق خود میپردازد. او به مخاطب میگوید که نباید از قضا و سرنوشت ناراحت باشد، زیرا درد و رنج طبیعی است. همچنین اشاره میکند که اگر انسان بخواهد به آرزوهایش دست یابد، باید از محدودیتها و ترسها بیرون بیاید و به زندگی بپردازد. در ادامه، او تاکید میکند که سعادت در زیر سقف محدودیتها نیست و باید به سمت آزادی و حقیقت رفت. شاعر به اهمیت خودشناسی و عدم تمرکز بر عیوب دیگران نیز اشاره میکند و در نهایت تأکید میکند که به جای غم و اندوه، باید از لحظههای زندگی بهرهبرداری کرد و از امکانات فعلی استفاده کرد.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا بیهوده از سرنوشت شکایت میکنی؟ پزشک چه تقصیری دارد که دردی به دل نداشتهات میکشی؟
هوش مصنوعی: چطور میتوانی خود را به ما نشان دهی در حالی که تو با دستان خالیات، از نقاب آرزوی خود درخشش و نمایان شدن داری؟
هوش مصنوعی: اگر تو دستت را به کسی بدهی، او خواب و خیالی از شکوفههای بهاری را در دل خواهد پروراند و تو با در دست داشتن حنای خود، به او نشان خواهی داد که میتوانی او را از آن خیالات دور کنی.
هوش مصنوعی: ای دل! خوشبختی تو زیر این سقف نیست؛ بیرون برو که اگر خواهان سایهی خوشبختی هستی، باید در جستجوی آن باشید.
هوش مصنوعی: از هر کس که عیبی را به تو نسبت میدهد، دوری کن و در آینه خودت را ننگر اگر حیا داری.
هوش مصنوعی: نه صبر و تحملی باقی مانده و نه دل تو از این بدن جداست، پس بیا و در وطن خودت را پیدا کن، که دیگری برای تو نیست.
هوش مصنوعی: دلخوشی تو تا حدی کجنظر است که همیشه به دنبال زیباییها در آینهای و در عوض، به عقب و پشت خود نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: غصه فردا را نخور و نگران روزهای بد نباش؛ از نعمتهایی که در حال داری بهره ببر و از آنها لذت ببر.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه مهر من طلبی نه سر وفا داری
چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری
به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید
به بند هجر دلم چند مبتلا داری
به غمزه خون دلم ریختی روا باشد
[...]
خلافِ عهد مکن گر سرِ وفاداری
که گر خلاف کنی قصدِ جانِ ما داری
چه غصّهها ز تو و قصّهها که من دارم
دریغ اگر بنشینی و ماجرا داری
دمی زمانی روزی شبی چه میگویی
[...]
دگر خدا بود ای دل سر کجا داری
که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری
درین دیار به چشمم غریب می آیی
نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری
چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت
[...]
غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟
به سرمه چشمی و چشمی به توتیا داری
ز برق و باد گرو می برد به گرمروی
ز عذر لنگ، سمندی که زیر پا داری
شراب ما سر منصور را به چرخ آرد
[...]
رخ چو برگ گل و قد دلربا داری
به چشم هر که نهی پای خویش جا داری
به غیر ما به همه کس سر وفا داری
چه حالتست که با ما سر جفا داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.