گنجور

 
کلیم

دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری

طبیب را چه گنه درد بیدوا داری

چگونه رو نمائی بما تهی دستان

تو کز نقاب تمنای رونما داری

اگر تو دست دهی باغ می کند سودا

بهار را بخزانی که در حنا داری

دلا همای سعادت نه زیر این سقف است

برون رو ار هوس سایه هما داری

حجاب بیش کن از هر که عیب دان تو اوست

مبین در آینه خود را اگر حیا داری

نه صبر ماند بجا و نه دل تو هم ایجان

زتن در آی دگر در وطن کرا داری

چنان بکج نظری مایلی دلا که مدام

بدست آینه و روی بر قفا داری

کلیم غم ز پی روز بد ذخیره مکن

بخور بخاطر جمع آنچه هست تا داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

نه مهر من طلبی نه سر وفا داری

چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری

به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید

به بند هجر دلم چند مبتلا داری

به غمزه خون دلم ریختی روا باشد

[...]

حکیم نزاری

خلافِ عهد مکن گر سرِ وفاداری

که گر خلاف کنی قصدِ جانِ ما داری

چه غصّه‌ها ز تو و قصّه‌ها که من دارم

دریغ اگر بنشینی و ماجرا داری

دمی زمانی روزی شبی چه می‌گویی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
نظیری نیشابوری

دگر خدا بود ای دل سر کجا داری

که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری

درین دیار به چشمم غریب می آیی

نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری

چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت

[...]

صائب تبریزی

غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟

به سرمه چشمی و چشمی به توتیا داری

ز برق و باد گرو می برد به گرمروی

ز عذر لنگ، سمندی که زیر پا داری

شراب ما سر منصور را به چرخ آرد

[...]

سیدای نسفی

رخ چو برگ گل و قد دلربا داری

به چشم هر که نهی پای خویش جا داری

به غیر ما به همه کس سر وفا داری

چه حالتست که با ما سر جفا داری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه