گنجور

 
کلیم

فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری

که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری

چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده

که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری

ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد

که مستی خاکساری آورد، پرهیز مغروری

ز چشم اعتبار خلق چون پنهان شوی دانی

که باشد مستی و رسوایی ما عین مستوری

تو همچون شعله سرکش زهر آلایشی پاکی

ز ما گردی به دامان تو ننشیند مگر دوری

نصیب ما نشد یک بار دیدار تو را دیدن

به خوابت هم نمی‌بینم، زهی کوری زهی کوری

چنان عالم به بند اعتبار ظاهر افتاده

که پروانه نسوزد گر نباشد شمع کافوری

نگویی بی‌اثر دیگر کلیم این اشکریزی را

ز بختم گریه آخر هم سیاهی برد و هم شوری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت

گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری

که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری

مولانا

مرا گوید: « بیا، بوری، که من با غم تو زنبوری

که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری

ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد

ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری

مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری

که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری

عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی

که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری

بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی

[...]

سلمان ساوجی

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری

برو ناصح تو حال من نمی‌دانی و معذوری

خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی

عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری

بدین صورت که من در خواب مستی‌ام عجب باشد

[...]

قاسم انوار

شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟

به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری

تو خدمت می‌کنی حق را، برای «جنت الماوی »

برو، جان عزیز من، نه‌ای عاشق، که مزدوری

ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه