یکسر مو نیست در زلف تو بیتاب و خمی
هر خم از جمعیت دلها سواد اعظمی
می کنم درمان دل صد چاک را از سوز عشق
آتشست ار زخم مجمر دیده گاهی مرهمی
همچو مرغان آشیان گم کرده ام از جستجو
در میان خلق می گردم که یابم آدمی
بار بر هر کس بقدر طاقت اومی نهند
گر گره در کار گل افتد چه باشد، شبنمی
داغ حرمان آنقدر خواهم که در مرگ امید
زان گل خودرو توانم بست نخل ماتمی
ایکه احوال دل غمدیده میپرسی که چیست
چیست حال یک هدف با تیر جور عالمی
کیستم من پای تا سر نسخه ای از زلف او
تیره روزی، بیقرار، آشفته حالی، در همی
روزگار سفله را بنگر که نتوان چشم داشت
کاستین بیمزد دست از دیده برچیند نمی
کس امانت دار سر عشق کم دیدم کلیم
راز عاشق جز فراموشی ندارد محرمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلتنگی و عشق میگوید. او احساس میکند که در زلف محبوبش گم شده و هر بار که به خود میآید، دلی از درد و آتش عشق میسوزد. شاعر خود را مانند پرندهای میبیند که آشیان خود را گم کرده و در جستجوی عشق میان مردم است. او از بار سنگین غم و حرمان صحبت میکند و میگوید که حال دلش به گونهای است که نمیتواند امیدی داشته باشد. شاعر در این شعر از سختیهای روزگار و تنهایی خود نیز میگوید و در نهایت بیان میکند که راز عشق تنها فراموشی است و کسی را نیافته که از این راز بخواهد.
هوش مصنوعی: هیچ موئی در زلف تو نیست، اما هر حرکت و خم از آن، نشاندهندهی تنش و تلاطم دلهاست که به صورت فراوان در کنار هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: با عشق و سوزی که در دل دارم، به دنبال درمان دردهای مختلف قلبم هستم. اگر گاهی اشکهایم که مانند زخمهای عمیقاند، به من تسکینی بدهند، احساس بهبودی میکنم.
هوش مصنوعی: من مانند پرندگانی هستم که لانه خود را گم کردهاند و در میان مردم به دنبال یک آدم میگردم.
هوش مصنوعی: بار هر کس به اندازه توانایی او گذاشته میشود. اگر در کار گل مشکل یا گرهای پیش بیاید، چه اشکالی دارد اگر تنها یک شبنم بیفتد؟
هوش مصنوعی: من آنچنان در حسرت و اندوه غمگین هستم که حتی در مرگ امید، توانایی خود را برای وداع با آن گل وحشی از دست میدهم.
هوش مصنوعی: اگر دربارهی حال و وضعیت دل غمگین من میپرسی، باید بگویم که حال من همچون حال کسی است که به هدفی با تیر انداخته است و این هدف، به قدری دشوار و پیچیده است که هر کسی نمیتواند آن را درک کند.
هوش مصنوعی: من کیستم؟ تمام وجودم نسخهای از زلف اوست. در حالی که روزگارم تیره و تار است، بیقرار و آشفتهام.
هوش مصنوعی: به روزگار پست و نکبتی نگاه کن که هیچکس نمیتواند امیدی به تغییر آن داشته باشد. حتی فردی که در شرایط سختی قرار دارد، نمیتواند از نگرانیها و دردسرهای خود فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: من کسی را که در عشق به امانتداری وفادار باشد، ندیدهام. کلیم راز عاشق فقط فراموشی را به عنوان همدم خود دارد و هیچ کس را در این راز شریک نمیبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
[...]
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم
هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی
[...]
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
[...]
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی
زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال
حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت
[...]
موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی
می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است
اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.