گنجور

 
کلیم

زتیغ تو بر دل در آشنائی

گشادیم شاید ازین در در آئی

نگه را بمژگان رسان، چند باشد

میان دو همخانه ناآشنائی

سر الفت ابروان تو گردم

که یک مو ندارند از هم جدائی

به پیش فریبنده چشم تو میرم

که مژگان ز مژگان کند دلربائی

بدریوزه خاکپایت بتان را

شود دیده ها کاسه های گدائی

براه تو ای صید وحشی ز هر سو

شد از دیده دامها روشنائی

ترا شمع در هیچ بزمی نبیند

که نگدازد از خجلت خودنمائی

زبر گشته مژگانت آخر نپرسی

که رو بر قفا از چه بی جدائی

کلیم آتش داغت افسرده گشته

منه دل برین چشم بی روشنائی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

[...]

منوچهری

نوای تو ای خوب ترک نوآیین

درآورد در کار من بینوایی

رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن

که هرگز مبادم ز عقشت رهایی

ز وصفت رسیده‌ست شاعر به شعری

[...]

قطران تبریزی

دلا تا تو اندر هوان و هوائی

نه جفت زمینی نه جفت هوائی

بلا از تو بیند همیشه تن من

بلائی تو یا بر بلا مبتلائی

چرا مهر دستان زنی برگزیدی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی

مبادا تو را زین نوا بینوایی

نواهای مرغان دو سه نوع باشد

تو هر دم زنی با نوایی نوایی

گر از عشق گویا شدستی تو چون من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

نماند است در چشم من روشنائی

که افتاد با پیریم آشنائی

ز پیری چرا گشت تاریک چشمم

اگر آشنائی بود روشنائی

بهار جوانی فرو ریزد از هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه