زتیغ تو بر دل در آشنائی
گشادیم شاید ازین در در آئی
نگه را بمژگان رسان، چند باشد
میان دو همخانه ناآشنائی
سر الفت ابروان تو گردم
که یک مو ندارند از هم جدائی
به پیش فریبنده چشم تو میرم
که مژگان ز مژگان کند دلربائی
بدریوزه خاکپایت بتان را
شود دیده ها کاسه های گدائی
براه تو ای صید وحشی ز هر سو
شد از دیده دامها روشنائی
ترا شمع در هیچ بزمی نبیند
که نگدازد از خجلت خودنمائی
زبر گشته مژگانت آخر نپرسی
که رو بر قفا از چه بی جدائی
کلیم آتش داغت افسرده گشته
منه دل برین چشم بی روشنائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عشق و دلدادگی میپردازد. شاعر از تاثیر عمیق نگاه معشوقش بر دل سخن میگوید و در تلاش است تا او را به خود نزدیک کند. او به زیبایی ابروان و مژههای معشوق اشاره میکند و به نوعی حسرت جدایی را بیان میکند. شاعر نشان میدهد که چقدر از دوری محبوب رنج میبرد و در عین حال به زیبایی و جذابیت او در هر جمعی اشاره دارد. در نهایت، او تحت تاثیر عشق و آتش دل خود، نگرانی و غم جداییاش را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: با تیغ محبت تو قلب ما را گشودیم، شاید از این در به دنیای عشق وارد شوی.
هوش مصنوعی: با نگاهی که با مژگان به یکدیگر میاندازیم، چندان فاصلهای میتواند میان دو همخانهای که با هم آشنا نیستند، وجود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: من به عشق و محبت ابروهای تو عشق میورزم، چرا که هیچ موئی از هم جدا نیست و همه با هم به هم پیوستهاند.
هوش مصنوعی: به سمت چشمان فریبندهات میروم، چرا که مژگانات با زیبایی خاصی دلها را میرباید.
هوش مصنوعی: در زیر پای تو، چشمها مانند کاسههای درخواست، به بتان نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: ای شکار خودخواه، برای تو از هر سو دامها روشن شده است.
هوش مصنوعی: تو را در هیچ مجلس یا مهمانی نمیبینند که از شرم و خجالت، نتوانی خود را نشان دهی.
هوش مصنوعی: نگو که چرا چهرهات از غم دگرگون شده است؛ آیا از جدایی من بیخبر هستی؟
هوش مصنوعی: دل من در آتش داغی که تو ایجاد کردهای افسرده و غمگینی میکشد، پس نگذار این چشمان بینورم بر تو تکیه کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی ازتو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم وزین غم
[...]
نوای تو ای خوب ترک نوآیین
درآورد در کار من بینوایی
رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن
که هرگز مبادم ز عقشت رهایی
ز وصفت رسیدهست شاعر به شعری
[...]
دلا تا تو اندر هوان و هوائی
نه جفت زمینی نه جفت هوائی
بلا از تو بیند همیشه تن من
بلائی تو یا بر بلا مبتلائی
چرا مهر دستان زنی برگزیدی
[...]
نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
مبادا تو را زین نوا بینوایی
نواهای مرغان دو سه نوع باشد
تو هر دم زنی با نوایی نوایی
گر از عشق گویا شدستی تو چون من
[...]
نماند است در چشم من روشنائی
که افتاد با پیریم آشنائی
ز پیری چرا گشت تاریک چشمم
اگر آشنائی بود روشنائی
بهار جوانی فرو ریزد از هم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.