گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای محور دایره ملکوت

سرگشتۀ بادیۀ ناسوت

تا چند در این قفس خاکی

ای بلبل گلزار جبروت

ای مه که فرو رفتی به محاق

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ای تاب و توانم را برده

رحمی بر این دل افسرده

برگی از گلشن خرم عمر

باقی بود آن هم پژمرده

خوناب جگر از ساغر دل

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای داغ تو لالۀ باغ دلم

وی سوز تو نور چراغ دلم

ای ترا ز لطف تو گلشن جان

وی تازه ز قهر تو داغ دلم

سرگشتۀ کوی تو شد دل من

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

رسوای زمانه «زبانم» کرد

فاش این همه راز نهانم کرد

با این همه نتوانم گفت

عشق تو چنین و چنانم کرد

گیرم که زبان بندم از عشق

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

آن کیست که بستۀ بند تو نیست

یا آنکه اسیر کمند تو نیست

آن دل نه دلست که از خامی

در آتش عشق، سپند تو نیست

از راه سعادت گمراهست

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر باده دهد بر باد مرا

از غم بکند آزاد مرا

آن دل که بود از باده خراب

خوشتر ز هزار آباد مرا

ای شاخۀ شمشاد از غم تو

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

از نرگس مست تو مخمورم

هر چند خرابم، معمورم

از لالۀ روی تو می سوزم

چون شمع، وز سر تا پا نورم

از مهر تو سینا سینۀ من

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

هرجا که بسوی تو می بینم

یک جا همه روی تو می بینم

دریای محیط دو گیتی را

یک قطره ز جوی تو می بینم

طغرای صحیفۀ هستی را

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

تا گوهر عشق اندوخته‌ام

چشم از همه عالم دوخته‌ام

تا با غم عشق تو ساخته‌ام

همواره سراپا سوخته‌ام

تا سینۀ من سینای غم است

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

از یار نیاز ندیده کسی

جز عشوه و ناز ندیده کسی

گویند بسوز و بساز ولی

این سوز و گداز ندیده کسی

یک ساعت جور ترا بر من

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

تنها نه منم به کمند هوا

من رام رکوب العشق هویٰ

از من نه عجب که گنه کارم

وصفی الله عصی فغویٰ

جز اشک و سرشک من از دل من

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

آن سینه که تیر ترا هدفست

گنجینۀ معرفت و شرفست

دل گوهر نُه صدفست آری

گر گوهر عشق ترا صدفست

آن سر که نرفته بچو کانت

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

از هر گل شور نروید گل

شیرین سخنی سزد از بلبل

قمری صفت ار شوری داری

زیبنده بود هوس سنبل

در غمزۀ مست تو جادوئیست

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بخدا که ز غیر تو بیزارم

وز خویش همیشه در آزارم

آوارۀ کوه و بیابانم

سرگشتۀ کوچه و بازارم

چون مرغ شب آویزم همه شب

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

آن دل که ز عشق چه غنچه شکفت

هر نکته که گفت ز حسن تو گفت

بیدار غمت از صبح ازل

تا شام ابد یک لحظه نخفت

گوش دل هر هوشیار دلی

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

تا رایت عشق افراخته ام

در وادی حیرت تاخته ام

هنگام قمار نظر بازی

یکجا دل و دین را باخته ام

از عشرت و شادی بی خبرم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای در طلبت همۀ عالم گم

افلاطون رفته فرو در خم

سرگشتۀ کوی تواند افلاک

آشفتۀ موی تواند انجم

از شش جهت آوازۀ عشاق

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

از عشق تو اندر تاب و تبم

وز شوق تو در وجد و طربم

از شمۀ لطف تو سلمانم

وز شعلۀ قهر تو بو لهبم

هندوی بت خال تو شدم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای روی تو قبلۀ حاجاتم

وی کوی تو طور مناجاتم

مصباح جهان افروز ترا

از پرتو لطف تو مشکوتم

گر سینه شود سینا چه عجب

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

از جان بگذر جانان بطلب

آنگاه ز جانان جان بطلب

با قلب سلیم اسلام بجو

پس مرتبۀ سلمان بطلب

از فتنۀ شرک جلّی و خفیّ

[...]

غروی اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode