گنجور

 
غروی اصفهانی

ای تاب و توانم را برده

رحمی بر این دل افسرده

برگی از گلشن خرم عمر

باقی بود آن هم پژمرده

خوناب جگر از ساغر دل

در فصل بهار غمت خورده

بیمار توایم و نه پرسیتی

کاین غمزده به شد یا مرده

رنجور، مرنجانیده کسی

آزرده کدام کس آزرده

رفتم بشمار غلامانش

آوخ که بهیچم نشمرده

جانا قدمی نه، مفتقرت

بر خاک درت سر بسپرده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode