گنجور

 
غروی اصفهانی

از هر گل شور نروید گل

شیرین سخنی سزد از بلبل

قمری صفت ار شوری داری

زیبنده بود هوس سنبل

در غمزۀ مست تو جادوئیست

دل برده ز مملکت بابل

سر حلقۀ اهل دلم لیکن

دیوانۀ حلقۀ آن کاکل

کی غلغلۀ شاهی شنود

تا یوسف حسن نه بیند غل

از جزء، نتیجۀ کل مطلب

تا آنکه شود پیوسته بکل

سودای مثال تو در سر من

گوئی افلاطون است و مُثُل

مجنون توام ای لیلی حسن

یا مفتقرم، ما شئت فقل