گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تا گشته است پای خم آرامگاه ما

گردیده است کوه بدخشان پناه ما

سنگین ز گرد کلفت دل بسکه گشته است

بر پای ما چو سلسله افتاده آه ما

تا آب تربیت نخورد از گداز دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گشت از اندیشهٔ آن ترک ستم مشرب ما

همچو تبخال گره بر لب ما مطلب ما

سوز عشق از سر ما تا دم آخر نرود

استخوانی شده چون شمع ز داغت تب ما

آرزوها همه در پردهٔ دل پنهان ماند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ما راست ای سرآمد لیلی نگاه‌ها

از هر نگه به وادی وصل تو راه‌ها

از حیرت تو چون صف مژگان به دور چشم

مانده است خشک بر لب ما فوج آه‌ها

بر خاک جلوه‌گاه تو ای شمع بزم قدس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها

نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها

به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی

که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها

به بحر خون، تپیدن‌های دل‌ها کی عبث باشد؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را

نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را

نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد

به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را

مشو غافل! زبان ناز هم فمیدنی دارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چنین در خاک اگر باشد تپش جسم نزارم را

زند بر شیشهٔ چرخ برین سنگ مزارم را

نه تنها درد حرمان تو روزم را سیه دارد

چو داغ لاله در خون می‌کشد شب‌های تارم را

به یاد آن بهار جلوه گلریزان اشک من

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

می نماید در شب تاریک راه دور را

چشمی از شمع است روشن تر عصای کور را

رستمی، تا چون کمان حلقه بر خود غالبی

می کند گردآوری برگشتن از خود زور را

در پناه عجز ایمن گشتم از جور سپهر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما

شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما

کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست

همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما

می رویم از خویشتن چون شمع با بال نگاه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما

آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما

بازوی همت ما قوت دیگر دارد

می کند جلوهٔ شیرین شرر تیشهٔ ما

نالهٔ برق شکارش دل خارا بشکافت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ساخت درد تازه محو از خاطرم آزارها

می کند سوزن تهی پارا علاج خارها

پرنیان شعله می بافم زتار و پود آه

می توان دریافت حالم از قماش کارها

گرد کلفت بسکه آید با سرشک از دل به چشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما

می‌تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما

ما خراب از رنجش بیجای او گردیده‌ایم

گر بیفشاند غبار از دل، شود تعمیر ما

قدرت ما پنجهٔ خورشید را تابیده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

چسان بینم به دست غیردامان وصالش را

پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را

به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم

زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را

به چشم کم مبین افتادگان عشق را هرگز

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

غمش گرم تپش گه شعله‌آسا می‌کند ما را

گهی بی‌دست و پا چون موج دریا می‌کند ما را

چنان در پردهٔ خاموشی‌ایم از دیده‌ها پنهان

که آواز شکست رنگ پیدا می‌کند ما را

ز هم‌پروازی عنقا نبستم طرفی از عزلت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

نیست باکی زآتش سودا دل شوریده را

کی هراس از برق باشد کشت آفت دیده را

تهمت آلود علایق چون شود عزلت گزین؟

گرد ره کی می نشیند دامن برچیده را؟

حلقه های دود آهم می شود قلاب دل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا

ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند

تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا

دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را

ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را

نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود

که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را

خمارم رهبر دشت فنا گردید ای ساقی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما

نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما

هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟

غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما

نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

در عشق دل چو مخزن اسرار شد مرا

آئینه تجلی دیدار شد مرا

از بس نهان ز درد تو در گرد کلفتم

رنگ شکسته رخنهٔ دیوار شد مرا

برباد پای شوق و برون تاختم زخویش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

نصیبی گر زسوز سینه ام می بود مجنون را

زابر چشم تر دریای خون می کرد هامون را

دمی گر پشتگرمی از بسوی باده می دیدم

سبک می کردم از بار خرد دوش فلاطون را

نماید از پس تسخیر عالم خسرو حسنت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا

مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا

حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا

شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا

گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۵
sunny dark_mode