گنجور

 
جویای تبریزی

ضعف کرد آگه از احوالم دلارام مرا

رنگ از رخ رفتهٔ من برد پیغام مرا

ترسم از جوش نزاکت چون رگ گل جا کند

تار پیراهن به تن شوخ گل اندام مرا

دام در خاکی بود هر جلوه موج مرا

بگذراند بسکه غم در کلفت ایام مرا

همچو آن زخمی که بعد از به شدن آید بهم

محو می سازد نگین از ننگ من نام مرا

بسکه جویا خو به سختیهای دوران کرده ام

در دل خارا شرر کی دارد آرام مرا