گنجور

 
جویای تبریزی

زهی از بادهٔ شوق تو ساغر کاسهٔ سرها

نهان در هر دل از شور تمنای تو محشرها

به باغ از جلوهٔ رنگین فروزی آتش رشکی

که دود از گل گل طاووس برخیزد چو مجمرها

به بحر خون، تپیدن‌های دل‌ها کی عبث باشد؟

به جایی می رسد آخر تلاش این شناورها

زشرح زخمهای سینه کردم نامه ای انشا

که باشد چاک چاک از درد او بال کبوترها

تماشا دارد امشب سینهٔ سوراخ سوراخم

به دم آورده است از داغ‌ها فوج سمندرها

گدای نعمت دردم به راه جست و جو جویا

ببندم بر میان دل را، چو کشکول قلندرها