گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای باد بگو آن شه رعنا پسران را

سر خیل بتان خسرو زرّین‌کمران را

ناخن زن داغ دل ارباب محبت

صیقل‌گر آئینه صاحب‌نظران را

بر هم زن شیرازه جمعیت عشاق

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

از تنگی دل نیست به لب ره نفسم را

یا رب کند آگاه که فریادرسم را

در وصلم و از هجر بود ناله زارم

آویخته صیاد به گلبن قفسم را

نالم ز پی ناقه‌اش اکنون که ندیده است

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

بر سینه خود یار نهد سینه ما را

تا تازه کند حسرت دیرینه ما را

در کسوت فقریم تن آسوده سزد فخر

بر جامه زر خرقه پشمینه ما را

زان سینه که باشد تهی از کینه اغیار

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

مرهم نکند فایده داغ دل ما را

یارب برسان چشم و چراغ دل ما را

انداخته‌اش از کف و گم کرده بگیرید

از دلبر ما نیز سراغ دل ما را

آن باده کشانیم که جز خون جگر نیست

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

کی در دل ما جز تو کسی را گذری هست

هم یاد تو باشد اگر اینجا دگری هست

رو تافتم از دل بسراغ حرم دوست

غافل که ازین خانه بآن خانه دری هست

در خانه در بسته فانوس بود شمع

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

رفتی تو ز بزم و نه همین نشئه ز می رفت

تأثیر ز آواز دف و ناله نی رفت

من بیخود شوقم بره وعده چه دانم

قاصد ز سر کوی تو کی آمد و کی رفت

چون غنچه دلم وانشود بی تو گرفتم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

اشکم بود آن گل که گلابش همه خونست

چشمم بود آن چشمه که آبش همه خونست

آن چشمه بود عشق که آبش همه خونست

جامیست محبت که شرابش همه خونست

با غیر تو ساغر کشی و من کشم از رشک

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

منت ز سر زلف توام یکسر مو نیست

چاکیست دلم را که سزاوار رفو نیست

آن مه که مه چهارده‌اش چون مه‌رو نیست

در شهر بنیکوئی او هیچ نکو نیست

آن سلسله کازادی او نیست میسر

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت

آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت

با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار

صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت

از عشق تو داد آنکه مرا شب همه شب‌پند

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات

دیگر به کمالی نتوان کرد مباهات

جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات

من ذره تو خورشید من و وصل تو هیهات

ماجمله به تو قایم و تو قایم با لذات

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

با بلبل مسکین گل و بیداد و دگر هیچ

وز زحمت گل بلبل و فریاد و دگر هیچ

مرغان چمن حلقه به گرد گل و نسرین

مرغ قفس و صحبت صیاد و دگر هیچ

آن شمع سر صحبت پروانه ندارد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

از آن غم را دل ما خانه باشد

که آن جغد است و این ویرانه باشد

بمن شد آشنا ناآشنائی

که از هر آشنا بیگانه باشد

نیم مرغی که در دام تو او را

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

صد چشمم و رخسار تو دیدن نگذارند

صد گوشم و حرف تو شنیدن نگذارند

از گلشن وصل تو چه حاصل که شکفته است

درهم گلت از خوبی و چیدن نگذارند

زیر فلکم گو نگشایند پروبال

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود

در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود

بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم

نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود

میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

تا کوی تو بی‌رهبری و راهبری چند

رفتم ز پی ناله خونین جگری چند

یک دوزخ و نیک و بد ازو در حذر ای وای

ریزد اگر از شعله آهم شرری چند

از خیل اسیران کهن نیستم اما

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

عاشق ز دل و جان چه خبر داشته باشد

سرگشته ز سامان چه خبر داشته باشد

شوخی که بشمشیر تغافل زده ما را

از حال شهیدان چه خبر داشته باشد

در وادی ظلمت چو خضر آنکه نزدگام

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

جادربر من کرده نگاری نه و هرگز

در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز

خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز

بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز

گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس

محرومی حسرت نگران چو نگرد کس

بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا

غافل کشد آهی و بگردون نگرد کس

چینم چه گل از گلشن روی تو که حیرت

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

آن باده که باید لب از او تر نکند کس

از شیشه همان به که بساغر نکند کس

چون موسم گل باده بساغر نکند کس

جز باده بساغر چه کند در نکند کس

گر قاصد پیغام وصال تو فرشته است

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

در گلشن عشق تو جفاکار ندیدم

یک گل که از آن زحمت صدخار ندیدم

از کوی تو یکره نگذشتم که بهرگام

بر خاک ره افتاده بسیار ندیدم

این با که توان گفت که در کوی محبت

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲