گنجور

 
مشتاق اصفهانی

جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات

دیگر به کمالی نتوان کرد مباهات

جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات

من ذره تو خورشید من و وصل تو هیهات

ماجمله به تو قایم و تو قایم با لذات

تو شخصی و ما عکس تو عالم همه مرآت

از طلعت یار است ظهور همه عالم

خورشید بود آینه جلوه ذرات

بیخود همه کونین ز صهبای صفاتند

تا چیست شرابی که بود در قدح ذات

گردد سرم آسوده ز سودای تو حاشا

فارغ شودم دل ز تمنای تو هیهات

هرگز دل موری مخراش ار نتوانی

اول به کف آری سپر تیغ مکافات

گر باده به اندازه خوری نیست وبالت

این نکته چه خوش گفت به من پیر خرابات

حیرانی‌ام از عشق کنون نیست که عمری‌ست

در بازی شطرنج محبت شده‌ام مات

مشتاق من و خدمت میخانه که در عشق

نه عقده‌ام از زهد گشاید نه ز طامات

 
 
 
اسیری لاهیجی

ای بیخبر از حالت رندان خرابات

زین می نچشیدی که شدی سوی مناجات

گر نوش کنی جرعه زین جام مصفا

آنگاه شوی صوفی صافی ز کدورات

تا چند خوری غصه باغ و رز وانگور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیری لاهیجی
نورعلیشاه

ای گشته صفاتت بجهان آیینه ذات

ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات

چون مشعله خور که شد از ذره فروزان

ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات

تا رایت عشق تو نگردید نمایان

[...]

سحاب اصفهانی

پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات

هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات

گفتی که به خواب تو بیایم شب هجران

در دیده ی من خواب و شب هجر تو هیهات

هم جان دهد و هم بستاند لبت آری

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سحاب اصفهانی
آشفتهٔ شیرازی

ای طلعت محبوب ازل را زتو مرآت

من باز بگیرم نظر از روی تو هیهات

مشهود چو شد روی تو در چشم یقینم

از لوح دل و دیده بشوئیم خیالات

تا نور تو در طور دلم کرد تجلی

[...]

رضاقلی خان هدایت

در میکده ای شیخ گرآیی به ادب باش

کانجا نتوان لاف زد از کشف و کرامات

هر دل که به تابیده در آن نور محبت

خورشید عیان یافته از جملهٔ ذرّات

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه