گنجور

 
مشتاق اصفهانی

رفتی تو ز بزم و نه همین نشئه ز می رفت

تأثیر ز آواز دف و ناله نی رفت

من بیخود شوقم بره وعده چه دانم

قاصد ز سر کوی تو کی آمد و کی رفت

چون غنچه دلم وانشود بی تو گرفتم

صد فصل بهار آمد و صد موسم دی رفت

خونی تو که در بزم بدل کردیم از ناز

رفتی و ز چشمم همه چون شیشه می رفت

یار آمد و صد شکوه بدل داشتم از وی

رفتم چو کنم سر گله‌ای وای که وی رفت

رفت از برم آن سروسهی وز دل و جانم

صد آه ز دنبالش و صد ناله ز پی رفت

فریاد که بختش نرسانید به لیلی

مجنون اگر از بادیه صد بار بحی رفت

نالان نشوی تا ز فراقی تو چه دانی

کز درد جدائی نیستان چه به نی رفت

کردیم ز خاک در و نقش قدمت یاد

هرجا سخن از تخت جم و افسر کی رفت

مشتاق که آمد بر او شکوه کان دوش

چون گرد ره دور و دراز گله طی رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode