گنجور

 
مشتاق اصفهانی

اشکم بود آن گل که گلابش همه خونست

چشمم بود آن چشمه که آبش همه خونست

آن چشمه بود عشق که آبش همه خونست

جامیست محبت که شرابش همه خونست

با غیر تو ساغر کشی و من کشم از رشک

آن جام لبالب که شرابش همه خونست

روید چه گل از گلشن عشق تو که این باغ

باغیست که باران سحابش همه خونست

رنگین ز حنا نیست که آن پنجه خونریز

چون پنجه قصاب خضابش همه خونست

رحم است به مهجور تو کز دیده خونبار

شب ریخته در بستر خوابش همه خونست

راند فرس آهسته که از خون شهیدان

هرجا که رود تا به رکابش همه خونست

خون گشته دل ما که ز شوق تو زند جوش

بحریست که در جام حبابش همه خونست

از چرخ مجو کام که در ساغر مینا

شهدش همه زهر است و شرابش همه خونست

یارب چه بود حاصل گلچین محبت

از چیدن آن گل که گلابش همه خونست

من چشمه حیوان طلب و تشنه لبم عشق

افکنده در آن دشت که آبش همه خونست

دانی ز غمت کیست درین میکده مشتاق

مستی که به ساغر می نابش همه خونست