گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت

آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت

با حسرت گلشن چه کند مرغ گرفتار

صیاد چه شد گل به در و بام قفس ریخت

از عشق تو داد آنکه مرا شب همه شب‌پند

در آتش سوزان همه خار و همه خس ریخت

آن بیدل مستم که ز تمهید تو آخر

شب خون مرا بر سر کوی تو عسس ریخت

از گرد یتیمی چو گهر زنده بگورم

گردون ز غمت بر سر من خاک ز بس ریخت

زین باغ مجو خاطر آزاده که صیاد

از غنچه بهر شاخ گلی رنگ قفس ریخت

مشتاق ز پا ماند به راه طلب آخر

پر زد ز بس از شوق شکر بال مگس ریخت

 
 
 
بیدل دهلوی

بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت

عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت

مستغنی‌گشت چمن و سیر بهاریم

بی‌بال و پریها چقدرگل به قفس ریخت

از تاب و تب حسرت دیدار مپرسید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه