گنجور

 
مشتاق اصفهانی

کی در دل ما جز تو کسی را گذری هست

هم یاد تو باشد اگر اینجا دگری هست

رو تافتم از دل بسراغ حرم دوست

غافل که ازین خانه بآن خانه دری هست

در خانه در بسته فانوس بود شمع

پروانه دلت خوش که ترا بال و پری هست

آن نخل که پروردمش از خون دل خویش

بهر دگرانست گر او را ثمری هست

در معرکه عشق که فتحش ز شکست است

در لشگر برگشته بود گر ظفری هست

مشتاق مجو از خم آن زلف رهائی

کانجا چو گره بسته بهر موی سری هست