جادربر من کرده نگاری نه و هرگز
در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز
خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز
بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز
گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ
شمشاد قدی لاله عذاری نه و هرگز
اشکم که برآورده هزار آینه از زنگ
از خاطر من شسته غباری نه و هرگز
اندیشه ز سوز دل ما سوختگان چیست
از آتش ما جسته شراری نه و هرگز
تیری بود آهم که درین دشت پر از صید
رنگین شده از خون شکاری نه و هرگز
جائی به از اقلیم عدم نیست که آنجا
یاری شود آزرده ز یاری نه و هرگز
در کوی محبت که روا نیست تظلم
در دامنی آویخته خاری نه و هرگز
مست از می عشقی شده مشتاق که آرد
مستیش ز دنبال خماری نه و هرگز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.