مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۶
ای وصل تو اصل شادمانی
کان صورتهاست وین معانی
یک لحظه مبر ز بنده که نیست
بی آب سفینه را روانی
من مصحف باطلم ولیکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۷
کژزخمه مباش تا توانی
هر زخمه که کژ زنی بمانی
پیر است عروس عیش دنیا
مرگش طلبی اگر ستانی
تا رخ ننمود جمله نور است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۸
مست می عشق را حیا نی
وین باده عشق را بها نی
آن عشق چو بزم و باده جان را
می نوشد و ممکن صلا نی
با عقل بگفت ماجراها
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۹
گویم سخن لب تو یا نی
ای لعل لب تو را بها نی
ای گفته ما غلام آن دم
کآنجا همگی توی و ما نی
اینجا که منم به جز خطا نی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۰
با دل گفتم چرا چنینی
تا چند به عشق همنشینی
دل گفت چرا تو هم نیایی
تا لذت عشق را ببینی
گر آب حیات را بدانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۱
در خون دلم رسید فتوی
از جمله مفتیان معنی
با خلق بگو که دور باشید
از زرق من و فسوس دعوی
با دل گفتم چنین خوش استت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۲
در عشق هر آنک شد فدایی
نبود ز زمین بود سمایی
زیرا که بلای عاشقی را
جانی شرط است کبریایی
زخم آیت بندگان خاص است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳
عشق است دلاور و فدایی
تنهارو و فرد و یک قبایی
ای از شش و پنج مهره برده
آورده تو نرد دلربایی
یکتا شده خوش ز هر دو عالم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴
ماها چو به چرخ دل برآیی
چون جان به تن جهان درآیی
ماها چه لطیف و خوش لقایی
ای ماه بگو که از کجایی
داریم ز عشق تو براتی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۵
آن شمع چو شد طرب فزایی
پروانه دلان به رقص آیی
چون جان برسد نه تن بجنبد
جان آمد از لحد برآیی
چون بانگ سماع در که افتاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۶
ای بیتو محال جان فزایی
وی در دل و جان ما کجایی
گر نیم شبی زنان و گویان
سرمست ز کوی ما درآیی
جان پیش کشیم و جان چه باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۷
گر یار لطیف و باوفایی
ور از دل و جان از آن مایی
خواهم که در این میان درآیی
ای ماه بگو که کی برآیی
چون صورت جان لطیف کاری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۸
ساقی انصاف خوش لقایی
از جا رفتم تو از کجایی
گر بنده بگویمت روا نیست
ترسم که بگویمت خدایی
خاموش نمیهلی که باشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۹
برخیز و بزن یکی نوایی
بر یاد وصال دلربایی
هین وقت صبوح شد فتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
بگشا سر خنب خسروانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۰
رخها بنگر تو زعفرانی
کز درد همیدهد نشانی
شهری بنگر ز درد رنجور
چون باغ به موسم خزانی
این درد ز غصه فراق است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۱
ای قلب و درست را روایی
پیش تو که زفت کیمیایی
در ره خر بد ز اسب رهوار
از فضل تو کرده پیش پایی
گر پای سگی ره تو کوبد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۲
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ما را همه بند دام کردی
ما بند شدیم و تو بجستی
جز دام تو نیست کفر و ایمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۳
با یار بساز تا توانی
تا بیکس و مبتلا نمانی
بر آب حیات راه یابی
گر سر موافقت بدانی
با سایه یار رو یکی شو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۹
یا ساقی اسقنی براح
عجل فقد استضا صباحی
واستنور جملة النواحی
یا معتمدی و یا شفایی
یا ساقیتی و نور عینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱۳
املا قدح البقا ندیمی!
من خمرة دنک القدیم
صحیح المی و داو سقمی
من غمزة لحظک السقیم
للعشق ظعنت یا مقیما
[...]