گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

ما ساغر الست به رغبت کشیده‌ایم

قالوابلی به گوشِ ارادت شنیده‌ایم

گر مستی کنیم ز بی طاقتی رواست

کآن روز کاسه هایِ لبالب کشیده‌ایم

نه نه قدح کشان دگران اند ما نه‌ایم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

پنجاه سال خون دلِ رز مکیده‌ایم

جان را چو جانِ خویش به جان پروریده‌ایم

نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان

جزمی‌که ما به تجربه این جا رسیده‌ایم

از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴

 

آخر بمردم از غمت ای زندگانیم

دریاب اگر نه درد و دریغا جوانیم

هیچ از خدا نترسی و رحمت نمی‌کنی

بر عاجزی و بی‌کسی و ناتوانیم

هرگز نهایتی نکند سر گرانیت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

در کویِ دوست گر چه نه مردانه می‌رویم

هر چون که هست واله و دیوانه می‌رویم

شوریده‌ایم و شیفته بر زلف و خالِ او

در دامِ فتنه از پیِ آن دانه می‌رویم

در بحرِ عشق گر چه گران هم چو لنگریم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

محروم مانده ام ز ملاقات دوستان

یک ره اثر نکرد مناجات دوستان

عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت

این خود عجب بود ز کرامات دوستان

دیرست تا به من نرسید و نمی رسد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۲

 

دورم دریغ موسمِ عشرت ز دوستان

نزدیک شد که باز شود تازه بوستان

یارم نمی خورد غم من هیچ و من همه

خون می¬خورم به جای مِی آخر نکوست آن

هرگز نداشت بی گره کینه ابروان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۶

 

ساقی فدای جان تو بادا هزار جان

بر نیم جان تشنه ی ما زن بیار جان

مستغرق محیط خیالیم و کس نبرد

زین بحر جز به کشتی می برکنار جان

یار آن بود که چون دم اخلاص زد به صدق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

یک تار موی از آن سر زلفین پر فتن

ارزد هزار جان گرامی به نزد من

سهل است گر سرم برود در پی وفا

نازک دل التفات نماید به جان و تن

ما را نه برگ غنچه و نه صبر عندلیب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

ای عشق پروریده تو را درکنارِ حسن

وی رسته سر و قدِّ تو بر جویبارِ حسن

ملکِ جمال بر تو مقرّر شود به حکم

گرپایْ مردِ لطف کنی دستْیارِ حسن

هم عاقبت وصال میّسر شود که شد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۲

 

ای دل حصارِ همّتِ مردان پناه کن

دنیا و دین به مرتبه تسلیمِ راه کن

تا طفلِ نفس خو کند از شیرِ حرص‌باز

پستانِ حرص و آز و هوا سر سیاه کن

آیینه است نفس و در او نقشِ آرزو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

هر لحظه هدهدی ز سبا میرسد به من

بوی خوش از نسیم صبا می رسد به من

یعنی که از زبان صبا از بنفشه زار

پیغام سرو بسته قبا می رسد به من

این باد روح بخش که جان تازه می کند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

بی‌دوست این منم که به سر می‌برم چنین

جان می‌کنم به هرزه و خون می‌خورم چنین

در تنگ‌نایِ غارتِ عشق اوفتاده‌ام

زین ورطۀ مخاطره کی بگذرم چنین

امّیدِ واثق است که از لطفِ بی‌دریغ

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

ماییم و نیم جان و جهانی و نیم‌جو

جان از برایِ می که ستاند زما گرو

ای یار اگر نداری طاقت گریز کن

چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو

میدانِ عشق و معرکۀ عشق و زخم‌ِ عشق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

ای چون قدت نخاسته در جوی‌بار سرو

نارُسته چون تو در چمن روزگار سرو

سروِ پیاده در چمنِ باغ دیده‌اید

چون تو چمن ندید و نبیند سوار سرو

ناممکن است و ممتنع این خود که هم چو تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

ما می‌رویم و با تو نکرده وداعِ راه

جان بر دهان رسیده و بسته دهان ز آه

نه رویِ آن که پشت کنم بر دیارِ دوست

نه چشمِ آن که دیده کند در کسی نگاه

از دیده دو در دُرری می‌کنم نثار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۲

 

ای یار بی‌وفا که ز ما برشکسته‌ای

پیوند مهر و عِقد محبت گسسته‌ای

ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال

گر خود همه دمی‌ست که با ما نشسته‌ای

ما از تو خسته‌ایم و شکایت نمی‌کنیم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۳

 

در دل نشسته‌ای اگر از دیده رفته‌ای

نی‌نی ز دیده نیز نگویم نهفته‌ای

ما بی‌تو نیستیم و توی ما پس از چه روی

گوییم گاه حاضر و گاهی برفته‌ای

چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۴

 

رفتی و صیدِ خاطر احباب کرده‌ای

قلّاب شوق ز دلِ اصحاب کرده‌ای

دل برده‌ای و تاختن آورده‌ای به جان

آهسته‌تر که زهره‌ی ما آب کرده‌ای

بس زاهدانِ خشک که در بحرِ زهدشان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

 

تا در خرابه ی دلِ ما خانه کرده‌ای

خلوت‌سرای سینه چو کاشانه کرده‌ای

کنج دلم نه لایق گنج غم تو بود

آری مقامِ گنج به ویرانه کرده‌ای

آن بود بس مرا که شدم آشنای تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷

 

ای یار بی‌وفا که دل از ما بریده‌ای

گویی که پیش هرگز ما را ندیده‌ای

سرگشته‌ام چو ذره ز خورشید روی تو

دامن چرا چو سایه ز ما درکشیده‌ای

لیلی شنیده‌ام که ز مجنون نمی‌شکیفت

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode