گنجور

 
حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که ز ما برشکسته‌ای

پیوند مهر و عِقد محبت گسسته‌ای

ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال

گر خود همه دمی‌ست که با ما نشسته‌ای

ما از تو خسته‌ایم و شکایت نمی‌کنیم

باری مکن ز ما گله کز ما نخسته‌ای

ما دست شسته از دل و جان در وفای تو

تو دل چرا ز دوستی ما بشسته‌ای

با این همه لطافت و شیرین زبانی ا‌ت

با ما به گاهِ طعنه زدن چون کبسته‌ای

آخر به رستخیز منت التفات نیست

پنداری از صراطِ قیامت برسته‌ای

حالا ز سوز وامقِ بی‌چاره غافلی

آری هنوز باش که عذرا نجسته‌ای

ای سروِ باغ جان که ز چشمم نمی‌روی

بر جوی‌بارِ دیده ی من طرفه رسته‌ای

دل بردی از نزاری و جان هم دریغ نیست

گر دل درین ستم زده جان نیز بسته‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

یارب! تو دوش با که به شادی نشسته‌ای؟

کامروز بی‌غم از در ما باز جسته‌ای

از روی عشوه بند قبا را گشاده باز

وز راه شیوه طرف کله بر شکسته‌ای

سیم از میان ببرده و در کیسه ریخته

[...]

وحشی بافقی

خواهد دگر به دامگهی بال بسته‌ای

مرغ قفس شکسته‌ای از دام جَسته‌ای

صیاد کیست تا نگذارد ز هستیش

غیر از سر بریده و بال شکسته‌ای

صیدی ستاده باز که بندد گلوی جان

[...]

صائب تبریزی

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته‌ای

غافل مشو که در ته طاق شکسته‌ای

ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟

ما دل‌شکسته‌ایم و تو هم دل‌شکسته‌ای

امروز از نگاه تو دل آب می‌شود

[...]

فیاض لاهیجی

دارم دلی به مهر بتان عهد بسته‌ای

چون رنگ عاشقان به نگاهی شکسته‌ای

از خود طمع بریده‌تر از رنگ رفته‌ای

دندان به خون فشرده‌تر از زخمِ‌ بسته‌‌ای

افتاده‌ای ز گریه چو زخم فسرده‌ای

[...]

اسیر شهرستانی

از گلشن زمانه چه گلدسته بسته‌ای

رام که می‌شوی ز خیال که جسته‌ای

گل بی‌تکلفانه به سر می‌توان زدن

انگار کن که طرف کلاهی شکسته‌ای

رعناتر از بهاری و رنگین‌تر از گلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه