گنجور

 
حکیم نزاری

ای یار بی‌وفا که دل از ما بریده‌ای

گویی که پیش هرگز ما را ندیده‌ای

سرگشته‌ام چو ذره ز خورشید روی تو

دامن چرا چو سایه ز ما درکشیده‌ای

لیلی شنیده‌ام که ز مجنون نمی‌شکیفت

مجنون شدم بتا به چه از ما رمیده‌ای

هیهات اگر به واقعه ی من رسیده‌ای

آری ملامتت نکنم نارسیده‌ای

هرگز خلاف رای تو چیزی نگفته‌ام

با من بگوی اگر تو ز جایی شنیده‌ای

دریای خون شده‌ست کنارم ز ابرِ چشم

از بس به نوکِ غمزه که جانم خلیده‌ای

از آبِ دیده آتشِ دل کم نمی‌شود

گیرم نزاری از مژه‌ها خون چکیده‌ای

در باغ سرو فارغ و آزاد می‌رود

او را چه غم اگر تو به قامت خمیده‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای تیر آسمان ز کمان چون خمیده‌ای

وی زهرهٔ زمین ز طرب چون رمیده‌ای

مانا که گوهری ز کف تو نهان شدست

پشت از برای جستن آن را خمیده‌ای

از ظلمتت آنکه چشم تو دید ای ضیاء دین

[...]

مولانا

ای آن که مر مرا تو به از جان و دیده‌ای

در جان من هر آنچ ندیدم تو دیده‌ای

بگزیده‌ام ز هجر تو تابوت آتشین

آری به حق آنک مرا تو گزیده‌ای

گر از بریده خون چکد اینک ز چشم من

[...]

سلمان ساوجی

ای صبحدم چه شد که گریبان دریده‌ای

وی شب چه حالتی است که گیسو بریده‌ای

از دیده زمانه روان است جوی خون

ای دیده زمانه بگو تا چه دیده‌ای

ای اشک گرم رو خبری بازده ز دل

[...]

ناصر بخارایی

ای یار نازنین، چو دل از ما رمیده‌ای

از ما رمیده‌ای، به رقیب آرمیده‌ای

چشمان آهوانهٔ بی‌آهوی شما

دو شاهد عدلند که از ما رمیده‌ای

پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است

[...]

جهان ملک خاتون

جانا چه کرده‌ایم که از ما بریده‌ای

بر دست هجر پرده صبرم دریده‌ای

گر صد ستم کنی تو بدین دل که همچنان

در دل به پیش اهل نظر نور دیده‌ای

مقصود خاطر من مسکین رضای تست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه