گنجور

 
حکیم نزاری

ای عشق پروریده تو را درکنارِ حسن

وی رسته سر و قدِّ تو بر جویبارِ حسن

ملکِ جمال بر تو مقرّر شود به حکم

گرپایْ مردِ لطف کنی دستْیارِ حسن

هم عاقبت وصال میّسر شود که شد

زان پس که حزن داشت به وصل انتظارِ حسن

با ما به حسنِ عهد وفا کن که روزگار

تا بنگری خراب کند روزِگار حسن

با تشنگان سوخته‌ی خود به شربتی

گو تا مضایقت نکند آبْ‌دارِ حسن

احسان کنند تا نشود حسن منقطع

کاحسان بود به وجهِ حَسَن یادگارِ حسن

مانع مشو نزاری شاهد پرست را

کو را قرار نیست مگر در جوار حسن

بر طرفِ گل‌سِتان جهان تا بود گلی

مشنو که از سرش برود خار خارِ حسن

 
 
 
ابن یمین

ای روی دلربای تو باغ و بهار حسن

وی خط مشکبار تو نقش و نگار حسن

در باغ حسن تا گل خود روی تو شکفت

از دل برون نمیرودم خار خار حسن

در کارگاه صنع که تعیین کارها

[...]

حافظ

ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن

خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن

در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر

در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن

ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی

[...]

صائب تبریزی

دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن

آیینه چشم شور بود در دیار حسن

دام بود به طبع هوسناک سازگار

بیگانه پرورست هوای دیار حسن

از عرض ملک نخوت شاهان فزون شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه