گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۵

 

ای حسن خط ز مصحف روی تو آیتی

از خوبی تو قصه یوسف حکایتی

درد کهن به پرسش رسمی نمی رود

کی می دهد تسلی عاشق عنایتی؟

پاس ادب عنان سخن را کشیده داشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۶

 

ای دل مرا به عالم امکان چه می بری؟

دیوانه را به حلقه طفلان چه می بری؟

چون شکر این فشار که من خورده ام بس است

بار دگر مرا به نیستان چه می بری؟

دلهای بی غمان چمن می شود کباب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۷

 

حیف است عمر صرف تماشا کند کسی

چون باز بی شکار نظر وا کند کسی

آیینه است عالم و سیماب رهروان

آسودگی چگونه تمنا کند کسی؟

از دار پا به کرسی افلاک می نهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۸

 

بر مردم زمانه چه رحمت کند، کسی؟

با بی مروتان چه مروت کند کسی؟

گرداب را به گردش خود اختیار نیست

از گردش فلک چه شکایت کند، کسی؟

در ساحت جهان نبود غیر پای خم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۹

 

قطع نظر چگونه ز جانان کند، کسی؟

از ماه مصر آینه پنهان کند، کسی

در حفظ خنده آن دهن تنگ عاجزست

چون شور حشر را به نمکدان کند، کسی؟

کوته زبان خامه و مکتوب تنگ ظرف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۰

 

تا کی به هر مشاهده از جا رود کسی؟

غافل شود ز حق به تماشا رود کسی

دامان خشک، موج ز دریا نمی برد

پاک از گنه چگونه ز دنیا رود کسی؟

دور حباب نیم نفس نیست بیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۱

 

تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟

چون گردباد، بادیه پیما شود کسی

می بایدش هزار قدح خون به سر کشید

تا در مذاق خلق گوارا شود کسی

اوضاع زشت مردم عالم ندیدنی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۲

 

حیف است حرف عشق ز ما نشنود کسی

بوی گل از نسیم صبا نشنود کسی

از بت پرست، وقت تماشای حسن تو

حرفی به غیر نام خدا نشنود کسی

در خلوت تو کیست که سازد صدا بلند؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۳

 

آن را که نیست ذوق وصال شکستگی

در دل خلد چو شیشه خیال شکستگی

ماه از شکستگی به تمامی رسیده است

غافل مشو ز حسن مآل شکستگی

در محشرست یک سر و گردن بلندتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۴

 

تیغ تو در نیام کند قطع زندگی

از آب ایستاده که دید این برندگی؟

باشد عیار بینش هر کس به قدر شرم

نرگس تمام چشم شد از سرفکندگی

فرمان پذیر باش که هیچ آفریده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۵

 

آسودگی مجو ز گرفتار زندگی

سرگشتگی است گردش پرگار زندگی

دردسر خمار بود حاصل حیات

خمیازه است خنده گلزار زندگی

تا در تو هست از آتش شهوت شراره ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۶

 

صائب ز طول بیش بود عرض راه تو

از مستی این چنین که به هر سوی مایلی

از درد و داغ عشق بود شور هر دلی

بی روی آتشین نشود گرم محفلی

در عین ناز، نرگس خود را ندیده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۷

 

ای گل ز شوخ چشمی اغیار غافلی

از سادگی ز زخم خس و خار غافلی

ای گل ز دامن تر اغیار غافلی

آیینه ای، ز آفت زنگار غافلی

در خواب ناز نرگس خود را ندیده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۸

 

کوچکدلی است مایه تسخیر عالمی

آفاق را گرفت سلیمان به خاتمی

دریا به سوز سینه عاشق چه می کند؟

خورشید سیر چشم نگردد به شبنمی

بی حاصلی که زنده نباشد دلش به عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۹

 

تا کی ز کف عنان توکل رها کنی؟

از نقش پای راهروان رهنما کنی

چون حلقه، دیده نگران شو تمام عمر

شاید به روی خود در توفیق وا کنی

جز نقش یوسفی نبود در بساط صبر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۰

 

تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟

از خارخار چند علاج جرب کنی؟

هرگز نمی رسد به طباشیر استخوان

پیش حسب مباد حدیث نسب کنی

شب راز آه زنده دلان روز می کنند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۱

 

چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟

در آشیانه عیش به یاد قفس کنی

از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد

زین کوهسار چند به آوازه بس کنی؟

در صیدگاه عشق، هما موج می زند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۲

 

گر فکر زاد آخرت ای دوربین کنی

در زیر خاک عشرت روی زمین کنی

گر رزق خود ز بوی گل و یاسمین کنی

زنبوروار خانه پر از انگبین کنی

خون تا به چند در دلم ای نازنین کنی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۳

 

بر خاک راه اگر گذری مشکبو کنی

در سنگ اگر نظر کنی آیینه رو کنی

استاده است تیشه به کف عشق بت شکن

دل را مباد بتکده آرزو کنی

ای واعظ فسرده نفس، چند همچو نِی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۴

 

در پیری ارتکاب می ناب می کنی

این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ

در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
sunny dark_mode