گنجور

 
صائب تبریزی

در پیری ارتکاب می ناب می کنی

این صبح را تصور مهتاب می کنی

مویت سفید گشت و همان از شراب تلخ

در شیر زندگانی خود آب می کنی

دل را برای جسم ز می می کنی خراب

تعمیر دیر از گل محراب می کنی

از توبه حرف می زنی و باده می خوری

بیدار می شوی و دگر خواب می کنی

در قلزمی که کشتی نوح است در خطر

بالین ز گرد بالش گرداب می کنی

سررشته حیات به آخر رسید و تو

پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنی

درمان شیب باده روشن نمی کند

زخم کتان رفو چه به مهتاب می کنی؟

چون عقل و هوش و دین و دلت را شراب برد

آهنگ این سفر به چه اسباب می کنی؟

موی سفید، مشرق صبح قیامت است

وقت است توبه گر ز می ناب می کنی

از روی گرم دل به تو پرتو نمی رسد

تا پشت خویش گرم به سنجاب می کنی

همت زراستان، گه افتادگی بجوی

بالین ز راه ساز، اگر خواب می کنی

اول دل و زبان خود از توبه پاک کن

صائب اگر نصیحت احباب می کنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode