تا کی ز جهل چاره حرص از طلب کنی؟
از خارخار چند علاج جرب کنی؟
هرگز نمی رسد به طباشیر استخوان
پیش حسب مباد حدیث نسب کنی
شب راز آه زنده دلان روز می کنند
داری تو جد و جهد که روزی به شب کنی
انداخت پیش ابر سپر، تیغ آفتاب
آن به که خصم را به مدارا ادب کنی
نان گرسنه چشم فزاید گرسنگی
از چون خودی مباد که روزی طلب کنی
در بحر صاحب گهر از ابر شد صدف
چون غافلان مباد که ترک سبب کنی
بارست سایه بر دل آزادگان و تو
بهر سفر رفیق موافق طلب کنی
صائب به غمگسار ز غم می توان رسید
حیف است عمر صرف نشاط و طرب کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.