گنجور

 
صائب تبریزی

چند از بهار عشق قناعت به خس کنی؟

در آشیانه عیش به یاد قفس کنی

از خون لعل، تیشه مردان بهار کرد

زین کوهسار چند به آوازه بس کنی؟

در صیدگاه عشق، هما موج می زند

چون عنکبوت چند شکار مگس کنی؟

لوح دلی که آینه راز عالم است

حیف است حیف تخته مشق هوس کنی

سیلاب بازگشت به صحرا نمی کند

آن راه نیست عشق که رو باز پس کنی

در کاروان اگر نرسی آنقدر بکوش

کز دور گوش وقف صدای جرس کنی

زینسان که می روی پی گفتار، عاقبت

سر چون حباب در سر کار نفس کنی

از آتشین دمان به فغانی کن اقتدا

صائب اگر تتبع دیوان کس کنی