گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

در کوی عشق ره نبود جبرئیل را

پی کرده است تیزی این ره دلیل را

بخت سیه گلیم ندارد غم گزند

حاجت به نیل نیست رخ رود نیل را

خورشید و مه مرا نتواند ز راه برد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۶

 

عارف متابعت نکند قال و قیل را

بانگ درا به کار نیاید دلیل را

با دوستان حق چه کند خصم شعله خوی؟

باغ و بهارهاست در آتش خلیل را

پاس نفس بدار که آن خوی آتشین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷

 

در گردش آورید می لعل فام را

زین بیش خشک لب مپسندید جام را

تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود

بی باده مگذران چو فلک صبح و شام را

غافل مشو که وقت شناسان نوبهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸

 

پیچیده است دست تو دست کلیم را

در حقه کرده لعل تو در یتیم را

موج از حقیقت گهر بحر غافل است

حادث چگونه درک نماید قدیم را؟

در قتل ما به نرگس خود مصلحت مبین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹

 

شد استخوان ز دورِ فلک توتیا مرا

باری دگر نماند درین آسیا مرا

درویشیم به سایهٔ دیوار می‌برد

هر چند زیرِ بال خود آرد هما مرا

فارغ ز کامِ هر دو جهانم که کرده‌ است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۰

 

غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا

نزدیک می کند به خدا، دست رد مرا

گو دیگری مکن طلب من، که لطف حق

هر روز پنج بار طلب می کند مرا

کیفیتم چو باده انگور شد زیاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱

 

می در پیاله خون جگر می شود مرا

باد مراد، موج خطر می شود مرا

گر از در گشاده دل خلق وا شود

دل بسته از گشادن در می شود مرا

ریزند خار اگر به ره من، چو گردباد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۲

 

سودا به کوه و دشت صلا می‌دهد مرا

هر لاله‌ای پیالهٔ جدا می‌دهد مرا

مستانه جلوه‌های تو در هر نظاره‌ای

چون موج، سر به آبِ بقا می‌دهد مرا

میخانه‌ها به آب رسید از خمارِ من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۳

 

از آفتاب عشق نگردید رنگ من

آتش چه پختگی به ثمر می دهد مرا؟

نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن

خون دل از پیاله زر می دهد مرا

شوخی که زهر چشم ز من داشتی دریغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۴

 

ابروی او نرفت ز مد نظر مرا

در زیر تیغ، زندگی آمد بسر مرا

دارم چو شمع گردنی از موم نرمتر

تیغ برهنه است نسیم سحر مرا

زخم زبان مرا نتواند گرفته ساخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵

 

پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا

شاید غلط به نامه کند نامه بر مرا

از هیچ کس مرا گله ای نیست چون گهر

کز آب خود شده است گره سخت تر مرا

چون نور آفتاب، پر و بال من شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶

 

از گرد خط، فزود محبت به دل مرا

پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا

هر شکوه ای که هست، ز درمان بود مرا

ورنه ز درد نیست غباری به دل مرا

آزادگی چو سرو بود عذرخواه من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۷

 

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

از بال سعی قوت پرواز رفته است

ورنه دهان مار بود آشیان مرا

از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸

 

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

دام و قفس مگر ز دل من برآورد

خاری که می خلد به دل از آشیان مرا

تا هست آب تلخ درین بحر، چون صدف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹

 

افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا

بتوان به روی گرم برافروختن مرا

چون ماهی برشته، به آب حیات وصل

رغبت شود دو آتشه از سوختن مرا

از بخیه ستاره شود بیش زخم صبح

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰

 

گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا

ویران اگر نمی کنی، آباد کن مرا

ز افتادگی مباد شوم بار خاطرت

تا هست پای رفتنی آزاد کن مرا

خواری کشیدگان به عزیزی رسند زود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱

 

از کار رفته دست چو دست سبو مرا

ریزند می چو شیشه مگر در گلو مرا

کی می رسید چاک گریبان به دامنم؟

گر می رسید دست به دامان او مرا

رنگین تر از سرشک بود گفتگوی من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲

 

سرگشته ساخت خالِ دلارای او مرا

پرگار کرد نقطهٔ سودای او مرا

هر پاره داشت از دلِ من عالم دگر

شیرازه کرد زلفِ دلارای او مرا

گشتم تمام چشم و همان چشم بسته‌ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۳

 

از باده چون کند عرق آلود ماه را

در چشم آفتاب بسوزد نگاه را

کارم به یوسفی است که از جلوه های شوخ

در رقص گردباد فکنده است چاه را

بر صفحه عذار تو، از نقطه های خال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴

 

رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را

دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را

هر جلوه ای ز قد قیامت خرام تو

از دل نفس گسسته برون آرد آه را

در دیده نظارگیان میل سرمه کرد

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۵
sunny dark_mode