گنجور

 
صائب تبریزی

شد استخوان ز دورِ فلک توتیا مرا

باری دگر نماند درین آسیا مرا

درویشیم به سایهٔ دیوار می‌برد

هر چند زیرِ بال خود آرد هما مرا

فارغ ز کامِ هر دو جهانم که کرده‌ است

حیرانیِ جمالِ تو بی‌مدّعا مرا

دُرِّ یتیم را چه شناسد صدف که چیست

سهل‌ است اگر سپهر نداند بها مرا

مهمانِ کِشتِ خویشم، اگر نیک اگر بد است

حاشا که هیچ شکوه بوَد از قضا مرا

خشم‌ است خوردنِ من و عیب‌ است پوششم

این است از زمانه لباس و غذا مرا

در معنیم فقیر و به صورت توانگرم

چون غنچه هست خرقه به زیرِ قبا مرا

پایِ به خواب رفتهٔ کوهِ تحمّلم

نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا

از کوهِ غم اگر چه دو تا گشته قامتم

نشکسته است آبله در زیرِ پا مرا

خون در تلاشِ جامهٔ الوان نمی‌خورم

سالی بس است کعبه‌صفت یک قبا مرا

از چرخِ منّت پرِ کاهی نمی‌کشم

گر استخوان ز درد شود کهربا مرا

از سایه‌ام اگر چه به دولت رسند خلق

یک مشت استخوان نبوَد چون هما مرا

صائب نبسته است کسی پای سِیرِ من

زندان شده است بندِ گران وفا مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

جورست پیشه گنبد فیروزه فام را

آخر غلام توست، ادب کن غلام را

حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین

[...]

اسیری لاهیجی

در باز شد ز میکده ناموس و نام را

ساقی صلای باده بگو خاص و عام را

مست و خراب و بیخودم ای پیر می فروش

بنمای راه میکده مستان جام را

دریاب ساقیا بدو جامی دگر مرا

[...]

نظیری نیشابوری

در خور اگر نییم می لعل فام را

ای کاش تر کنند به بویی مشام را

بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند

زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را

بر بام ما دریغ نپایید هفته یی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه