گنجور

 
صائب تبریزی

از آفتاب عشق نگردید رنگ من

آتش چه پختگی به ثمر می دهد مرا؟

نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن

خون دل از پیاله زر می دهد مرا

شوخی که زهر چشم ز من داشتی دریغ

صائب به التماس شکر می دهد مرا

دشنام یار جان دگر می دهد مرا

این زهر پرورش به شکر می دهد مرا

زلف دراز دست تو می آردم به دام

چندان که چشم شوخ تو سر می دهد مرا

آن موجه ام که بحر پر آشوب روزگار

در هر شکست، بال دگر می دهد مرا

اکنون که آب شد صدف من ز تشنگی

ابر بهار، آب گهر می دهد مرا

مانند لاله، سوخته نانی است روزیم

آن هم فلک به خون جگر می دهد مرا

سیرست چشم ذره من، ورنه آسمان

چون آفتاب زر به سپر می دهد مرا

فارغ ز توشه ام که دل آتشین عنان

از خار راه، زاد سفر می دهد مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

عشقت مدام خون جگر میدهد مرا

دردی نرفته درد دگر میدهد مرا

صدره بجستجوی تو کردم زخود سفر

غافل همان نشان بسفر میدهد مرا

داری جواب تلخ و من از غایت امید

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

هجرت ز وصل غیر خبر می‌دهد مرا

مرگی نوید مرگ دگر می‌دهد مرا

قدسی مشهدی

آه سحر نتیجه شرر می‌دهد مرا

نخل امید بین که چه بر می‌دهد مرا

خون می‌کند غمت جگرم را هزاربار

تا یک پیاله خون جگر می‌دهد مرا

بیهوشی‌ام به طرز حریفان بزم نیست

[...]

اسیر شهرستانی

لعلت زجام شیر و شکر می دهد مرا

ساغر ز آبروی گوهر می دهد مرا

ساغر به طاق ابروی وحشت کشیده ام

بیگانگی ز خویش خبر می دهد مرا

ساقی ستم ظریف و می از شعله شوخ تر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه