گنجور

 
صائب تبریزی

ابروی او نرفت ز مد نظر مرا

در زیر تیغ، زندگی آمد بسر مرا

دارم چو شمع گردنی از موم نرمتر

تیغ برهنه است نسیم سحر مرا

زخم زبان مرا نتواند گرفته ساخت

دل وا شود چو آبله از نیشتر مرا

بر رشته گسسته عمر سبک عنان

باشد خطر چو سبحه ز صد رهگذر مرا

هر چند بگسلد رگ جان، نگسلم ازو

پیوند دیگرست به موی کمر مرا

پیری مرا به گوشه عزلت دلیل شد

بال شکسته شد به قفس راهبر مرا

تا در کمند رشته هستی فتاده ام

دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا

صائب دو عالم از اثر توتیای فقر

افتاد چون دو قطره اشک از نظر مرا