گنجور

 
صائب تبریزی

از کار رفته دست چو دست سبو مرا

ریزند می چو شیشه مگر در گلو مرا

کی می رسید چاک گریبان به دامنم؟

گر می رسید دست به دامان او مرا

رنگین تر از سرشک بود گفتگوی من

از بس شده است گریه گره در گلو مرا

از خویش رفته را نتوان یافت نقش پا

سرگشته آن کسی که کند جستجو مرا

دلسرد از نظاره باغ بهشت کرد

صحرای ساده دل بی آرزو مرا

دارد هوای چشمه خورشید شبنمم

مقراض بال و پر نشود رنگ و بو مرا

از چاره، درد عشق یکی می شود هزار

بیچاره آن کسی که شود چاره جو مرا

از شوق جلوه تو سراپای دیده ام

هر چند آب رفته نیاید به جو مرا

صد کاسه خون اگر چه کشیدم درین چمن

زردی نرفت چون گل رعنا ز رو مرا

در حفظ آبرو چو گهر لرزشم بجاست

جان تازه داشت در همه عمر این وضو مرا

از گوهرم غبار یتیمی نمی رود

صائب اگر محیط دهد شستشو مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۳۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا

بستان بخیر ای اجل از دست او مرا

یا رب چه کینه داشت بمن دشمنی که او

شد رهنمون بدیدن آن کینه جو مرا

از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت

[...]

هلالی جغتایی

هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا

گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا

جان من از جدایی آن مه بلب رسید

ای وای! گر فلک نرساند باو مرا

با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم

[...]

محتشم کاشانی

جان بر لب و ز یار هزار آرزو مرا

بگذار ای طبیب زمانی باو مرا

زین تب چنان ره نفسم تنگ شد که هیچ

جز آب تیغ او نرود در گلو مرا

آن بلبلم که جلوهٔ آتش گل من است

[...]

قدسی مشهدی

ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا

لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا

در چشم خلق بس که مرا خوار کرده‌ای

نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا

دور از تو کار خنجر الماس می‌کند

[...]

طغرای مشهدی

مشت خسم، ولی چو نشینم به آن بهار

گلدسته می کند اثر رنگ و بو مرا

صد ره گر از خمار بیفتم به پای خم

یک دستگیر نیست به غیر از سبو مرا

نی شمع پی به گریه من می برد، نه ابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه