گنجور

 
صائب تبریزی

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

دام و قفس مگر ز دل من برآورد

خاری که می خلد به دل از آشیان مرا

تا هست آب تلخ درین بحر، چون صدف

در پیش ابر باز نگردد دهان مرا

از راست خانگی ز شکاری که افکنم

خمیازه ای ز دور بود چون کمان مرا

چون تیر ز اشتیاق خدنگ تو زیر خاک

آورد پر برون قلم استخوان مرا

رزقی که هست خون جگر خوردن است و بس

از سیر لاله زار چو آب روان مرا

در رهگذار سیل حوادث ز کاهلی

در سنگ رفته پای ز خواب گران مرا

سبزست ازان همیشه نهالم که همچو شمع

در دل هر آنچه هست بود بر زبان مرا

چون غنچه از گرفتگی دل درین چمن

یارای حرف نیست به چندین زبان مرا

گل هرزه خند و بلبل بی درد هرزه نال

چون دل شود شکفته درین گلستان مرا؟

صائب گرفته ام ز جهان کنج عزلتی

از خامه خودست همین همزبان مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سید حسن غزنوی

ای دشمنان گرفته ز تو در زبان مرا

چون دوستان نبوده به دل یک زمان مرا

غمهات را گرفته ام اندر میان جان

جانا از آن گرفته غمت در میان مرا

گر زعفران بخنده در آرد پس از چه رو

[...]

وحشی بافقی

ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا

پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا

تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون

شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا

عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام

[...]

صائب تبریزی

از بس گرفت تنگی دل در میان مرا

در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا

از بال سعی قوت پرواز رفته است

ورنه دهان مار بود آشیان مرا

از فکر رزق، چاک چو گندم به دل فتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سیدای نسفی

زد بر زمین چو نقش قدم آسمان مرا

هموار کرد پست و بلند جهان مرا

از جنبش نسیم گل از جای می روم

از بس که کرده موسم پیری خزان مرا

آبم بود ز اشک و چراغم زدود آه

[...]

جویای تبریزی

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا

در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت

منقاروار هر قلم استخوان مرا

از خارخار ناوک مژگان او نماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جویای تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه