گنجور

 
صائب تبریزی

در گردش آورید می لعل فام را

زین بیش خشک لب مپسندید جام را

تاچون شفق مدام رخت لاله گون بود

بی باده مگذران چو فلک صبح و شام را

غافل مشو که وقت شناسان نوبهار

چون لاله بر زمین ننهادند جام را

هر کس به خون دل ز می ناب صلح کرد

محکم گرفت دامن عیش مدام را

آمد ز زیر سنگ برون هر دلی که ریخت

بر خاک، میوه های تمنای خام را

دادیم عارفانه چو منصور تن به دار

کردیم نقد، روضه دارالسلام را

بر تیغ کوه سینه فشارد ز انفعال

کبکی که آورد به نظر آن خرام را

آنجا که دوربینی رشک است، عاشقان

امساک می کنند ز جانان پیام را

دل را به زور عشق رهاندیم از بدن

با خود به زیر خاک نبردیم دام را

عیب من از شمار برون است و از حساب

صائب ز چشم خلق بپوشم کدام را؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۱۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

جورست پیشه گنبد فیروزه فام را

آخر غلام توست، ادب کن غلام را

حافظ

صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل‌فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را

عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین

[...]

اسیری لاهیجی

در باز شد ز میکده ناموس و نام را

ساقی صلای باده بگو خاص و عام را

مست و خراب و بیخودم ای پیر می فروش

بنمای راه میکده مستان جام را

دریاب ساقیا بدو جامی دگر مرا

[...]

نظیری نیشابوری

در خور اگر نییم می لعل فام را

ای کاش تر کنند به بویی مشام را

بر قدر زخم مرهم لایی نمی دهند

زان می که طعم و بوش گزد مغز و کام را

بر بام ما دریغ نپایید هفته یی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه