گنجور

 
صائب تبریزی

رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را

دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را

هر جلوه ای ز قد قیامت خرام تو

از دل نفس گسسته برون آرد آه را

در دیده نظارگیان میل سرمه کرد

رخسار آتشین تو مد نگاه را

از خط رسد به نشو و نما سبزه امید

باران بود زیادتر، ابر سیاه را

تا بر سرشکسته نوازی است آفتاب

پروایی از شکستن خود نیست ماه را

سستی مکن که جاذبه کعبه امید

بسیار کرده شهپر دیوار، کاه را

مستغنی از دلیل بود دل چو آگه است

ننموده کس به قبله نما قبله گاه را

جای قرار نیست درین تیره خاکدان

در بحر همچو سیل فشان گرد راه را

جایی که بحر و کان، لب خشک است و چشم تر

پیداست تا چه قدر بود خاک راه را

چون سرخوشان مکن به یمین و یسار میل

از عرض ره دراز مکن طول راه را

شیرازه قلمرو کثرت ز وحدت است

دارد علم بپا ز ستادن سپاه را

بال و پر نهال امیدست خاک پاک

زنهار وقت صبح مکن فوت آه را

صائب مباش در صدد معذرت که نیست

بهتر ز انفعال، شفیعی گناه را