گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دل بسکه چشم شوخ تو را نام می‌گرفت

چشمم به گریه روغن بادام می‌گرفت

می‌کرد جا به خانهٔ سیماب انتخاب

هرگاه بی قرار تو آرام می‌گرفت

انگشت رو به باده که می‌کرد فی‌المثل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

خلقی که می کنند به آب مدام بحث

هرگز نمی‌کنند به نان حرام بحث

بر لب نهند مهر خموشی هزار بار

بهتر که می کنند پی ننگ و نام بحث

یارب نگاه دار ز شر معاندان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

مگذار در حریم خرابات، پای بحث

[جایی] که جام باده بود نیست جای بحث

بیگانه گشته ایم ز معنی به چشم خلق

هرگز نکرده ایم زبان آشنای بحث

واعظ به زور شانه محاسن دراز کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

رفتم حباب وار ز خود در هوای موج

افتاده ام چو آب روان در قفای موج

در دجله... موج آب اوفتادگان

دارند زیر پهلوی خود بوریای موج

آب روان به یاد خرام تو هر زمان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

تا کرد آن پریرخ و نامهربان خروج

جان رخت بست و کرد ز تنها روان خروج

پیری فکنده طرفه فتوری حواس را

گویا که کرده یوسف از این کاروان خروج

ایمان به فکر زلف بتی تازه می کنند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح

بر هم زده است موج هوا خاندان صبح

شادی مکن که بخت سیاهم سفید شد

پوشیده شد ز خندهٔ بیجا دهان صبح

از جیب خویش می کشد این قرص گرم را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح

دارم نیازها به رخ نازنین صبح

شد آفتاب داغ نمایان به هر دو کون

دست نسیم شب چو شکست آستین صبح

نبود عجب چو غنچه اگر پاشم از نسیم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

بندی چرا میان عداوت به کین چرخ؟

از دست ما درازتر است آستین چرخ

نبود عجب که تیز شود تیغ آفتاب

هر روز می کشد دم خود بر جبین چرخ

جز نام بی وفایی دوران بی مدار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

ای خضر خو گرفته مذاقم به آب تلخ

بهتر بود ز آب حیاتم شراب تلخ

زاهد [جبین] سرکه فشان تو روبروست

انصاف نیست باز بگویی جواب تلخ

دلبرتر است لذت غفلت ز آگهی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ذکر تو هوش [و] فکر تو از خویش می برد

بار خودی خیال تو از پیش می برد

هر خار، کان کشیده به مژگان ز پای گل

بلبل به یادگار دل ریش می برد

تنها نه فارغ از غم دنیاش می کند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

در خاطری که آن بت عیار بگذرد

تا خود چها زسینهٔ افگار بگذرد

دیگر سرشک من پی او گم نمی کند

یک بار گر به چشم گهربار بگذرد

اشک مرا به کشت رسان و روا مدار

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

آشکار ز نظر یار نهان می گذرد

حیف از این عمر که چون آب روان می گذرد

کس چسان وصف کند قامت دلجوی تو را

سرو قد تو که از مد بیان می گذرد

رفعت قد تو را هر که تماشا کرده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

رفت از حریم دیده و دل را کباب کرد

این کعبه را به سنگ جدایی خراب کرد

نگذاشت تا نمود کند رنگ عیش ما

از بسکه نوبهار جوانی شتاب کرد

ما را مراد او ز میان سوزش است و بس

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

مجنون به گرد خیمهٔ لیلی نمی رسد

دیوانه را مقام تسلی نمی رسد

تا کی به رود نیل زنی خرقه ای عزیز

کس با خدا به جامهٔ نیلی نمی رسد

چشمی ز غیر بسته چو موسی عصا کشی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

تا چون نیم به لب، لب جانان نمی‌رسد

آوازه‌ای به گوش من از جان نمی‌رسد

باری است اوفتاده حمایل به گردنم

این دست تا به دامن خوبان نمی‌رسد

هم‌صحبتان پخته طلب کن که چون کباب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

دل ها به یاد صحبت مستان کباب شد

معموره ها ز دولت خوبان خراب شد

شب بود شمع مجلس ما صبحدم چو شد

بیرون شد از خرابهٔ ما آفتاب شد

دل پیش از این نداشت رواجی به چشم عشق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

نقاش طرح صورت آن را چسان کشد

آن دسترس کجاست که کس نقش جان کشد

خال و خطش کشد به یقین هر مصوری

اما کمان ابروی آن را چسان کشد

نتوان کشید گفت ملک بار عشق را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

از خود گذشته منت دوران نمی کشد

از پا فتاده تنگی دامان نمی کشد

آن کس که یافت لذت فکر تمام را

هرگز سری ز چاک گریبان نمی کشد

در فکر روزی تو فلک کرده پشت خم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

هر گه که دل به یاد لبی جوش می زند

صد موج بوسه بر لب خاموش می زند

گردم به گرد مست شرابی که بی دریغ

خود را به زور غمزه در آغوش می زند

بر هم نمی زند مژه، چشم تحیرم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

هر کس نظر به سوی تو از دور می کند

هر خانه را خیال تو پرنور می کند

بگذر ز چین و چینی و در ساغر سفال

می نوش ای فقیر که فغفور می کند

بر داغ های کهنهٔ صد آرزوی خام

[...]

سعیدا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶