گنجور

 
سعیدا

تا چون نیم به لب، لب جانان نمی‌رسد

آوازه‌ای به گوش من از جان نمی‌رسد

باری است اوفتاده حمایل به گردنم

این دست تا به دامن خوبان نمی‌رسد

هم‌صحبتان پخته طلب کن که چون کباب

جز سوختن ز صحبت خامان نمی‌رسد

ما را چه احتیاج به دارالشفای دل

دردی است درد ما که به درمان نمی‌رسد

از دست کوتهی است سعیدا اشارتی

تا دامنی که چاک گریبان نمی‌رسد