زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح
بر هم زده است موج هوا خاندان صبح
شادی مکن که بخت سیاهم سفید شد
پوشیده شد ز خندهٔ بیجا دهان صبح
از جیب خویش می کشد این قرص گرم را
هر کس که می شود نفسی میهمان صبح
بی امر روز قسمت روزی نمی کنند
دیوانیان مطبخ الوان [خوان] صبح
چون شب مزن به بی ادبی دم، که آفتاب
از آتش، آب داده به تیغ زبان صبح
از جبهه حال اهل سعادت توان شناخت
پوشیده کی شود ز تو راز نهان صبح
گفتا ردیف [و] قافیهٔ این غزل به فکر
تا حال کس نکرده چنین امتحان صبح
بی آه سرد دل نتواند کشیدنش
خمیازهٔ شب است سعیدا کمان صبح
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از قرص آفتاب تهی نیست خوان صبح
دایم بود ز صدق طلب پخته نان صبح
مگذر ز حرف راست که از رهگذار صدق
پر زر کند فلک ز کواکب دهان صبح
در نور صدق محو شود دعوی دروغ
[...]
زان پیش کز فراز در هفت خوان صبح
پرچم گشا شود علم کاویان صبح
چشم ستارگان همه از شوق می پرند
در رهگذار خسرو خاورستان صبح
بودم نهاده بر سر زانوی فکر سر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.